از اونجایی که من اساساَ آدم نوستالوژیستی هستم، تمام اتفاقای ترم تو تاریخ مغزم حسابی عمیق حک شده و حالا هم بی مقدمه واسه شما هم می آپمشون شاید خوشتون اومد(البته ببخشید اگه اوایلش یه خورده زیادی شخصیه)؛ فقط چون این مطلب یه خورده طولانیه و البته [به نظر خودم] قشنگ هم هست، می تونید پیج رو اول سیو کنید بعد مطالعه اش کنید.
9 مرداد.... اعلام نتایج اولیه کنکور...مجاز شدم!!!!
10 مرداد.... توزیع کارت رمز و دفترچه انتخاب رشته، دانشگاه اصفهان / در ضمن تولدم بود، ان شا ا.. هدیه وتبریک واسه سال آینده!
16 مرداد... انتخاب رشته کردم و کلی هم اهواز زدم (اون موقع چه می دونستم رامین و ملاثانی کجاست!)
15 شهریور... بالاخره اعلام نتیجه کردند ، اولین چیزی که تو سایت نگاه کردم شهر قبولی بود و اصلاً انگار واسم مهم نبود چی قبول می شم، فقط کجاش برام اهمییت داشت!
26 شهریور.... دوباره خونمونو عوض کردیم و از کنار پل وحید و مارنون خوشکل اومدیم خیابون سروش (ک هوشمند) تا بعداَ تو اهواز واسه شوخی به بچه های استان اصفهانی بگم بچه طوقچی هستم و کار تا جایی پیش رفت که میثم آبادانیه و اندیمشکیه و اون الشتریه و ... هم منو به شوخی "طوقچی" صدا می کردند!!
30 شهریور... برید کنار که بنده با بابام داریم میایم اهواز واسه ثبت نام
31 شهریور... تو اون گرمی که چه عرض کنم ، داغی هوا و اون شلوغی و ازدحام وحشتناک آخرشم تو صف باجه 10 (خانم حسین پور که با داد و بیداد هاش می خواست یه زهر چشم اساسی از ترم یکی های بدبخت ساده بگیره) جا موندیم و ثبت نام نکردیم!
1 مهر.... بالاخره موفق شدیم ثبت نام کنیم و ما هم به جمع کثیر دانشجوهای بیچاره بپیوندیم! (هوای اهواز هنوز به شدت داغه وجالبه به هر اهوازی که اینو میگم، با حیرت وحسرت میگه: اوووووووه هوا که این روزا خیلی خنک شده!!!! – خدا به دامون برسه امتحانای ترم2 رو!! / دانشگاه واسه گل پسرای شهرستانی خوابگاه نداره. خوابگاه که سهله، اصلاً میشه گفت هیچ امکاناتی نداره! ظهر و عصر یکشنبه یک مهر تو راهرو های خوابگاه خودگردان بیستون پربود از جدید الورود های دربه دری که باید یه ترم کنار دانشجوهای شبانه و آزاد و جهاد دانشگاهی (کوت عبد ا..ی) سر کنن و هر روز صبح یک ساعت، 40 کیلومتر راهو بیان و دعا کنن به جون ناز دخترایی که اوایل ترم به سبب فکر اینکه جا پسرا رو تنگ کردند یه غول اشغالگر مزاحم تو فکرا ازشون ساخته بودند. و عملا این قضیه شده بود یه نمونه بارز از تبعیض مثبتی که احتمالاً به سبب جوّ مضخرف فرهنگی مملکتمون و وضعیّت بدتر ملاثانی به مسئولین هم تحمیل شده بود!!!! اما همچنان برخی از خانومای محترم فمنیست که هیچ کدوم از این نمونه ها تو چشمشون نمیره (شاید هم به گوششون نمی رسه، چون واقعاً صدای اعتراضی هم نیست)، مدام دم از حقوق برابر می زنن؛ دریغ و افسوس که این روزا آقایون باید به دنبال باز پس گیری حقوق از دست رفته و" قربانی تدین حکومت و اجتماع شده" اشون باشن!!!!! وا.. به خدا
4 مهر.... با این که زیاد فوتبالی نیستم ولی واسه نمود حس ناسیونالیستیم (که از وقتی اومدم اهواز داره خود به خود، همین جوری فوران می کنه) یا به قول جناب سواعدی حس شماتیسمی ام، باید به عرضتون برسم سپاهان بازیشو از نمی دونم کدوم تیم برد و رفت توی چهار تا تیم اول آسیا!!
5 مهر... با حسین اوریمی (خواهر زاده ی شوهرخاله ام یا بهتر بگم پسر عمه ی پسر خاله ام که یه هفته کامل خونشون تلپ بودم) رفتم کلی کل اهوازو گشتیم ؛ خیلی دلم گرفته شد. به کسی بر نخوره (به خصوص اهوازی ها؛ آخه تقصیر شما ها هم که نیست) ولی خیلی کثیف و زشت بود! روم به دیوار یاد لجن زار افتادم ( حتی محله های بالا شهرش) و البته که کارون هم بوی گند تعفن می داد و ظاهر گندآب رو داشت!!! / الهی برم قربون همون اصفهان خوشکل خودمون و زاینده رود و پل خواجو و میدون انقلاب نازنینش!!
7 مهر... صبح دانشگاه برگه انتخاب واحدا رو داده بود و کلاس ها هم می خواست برگذار بشه که البته فکر می کنم حتی یه نفر هم سر کلاس نرفته بود / شب بالاخره رفتم خوابگاه و موندگار شدم.
8 مهر... اولین کلاس آموزش عالی ؛ کلاس زبان مستر غرباوی و گیاه خانم مهندس فراست. (که چقدر هم آروم و مهربون دلسوزی داشت تا جایی که حس کردم همه بچه ها یه نوع حس مادر و فرزندی نسبت بهش پیدا کردند و البته بعضی ها که آخر ترم ازش دلخور بودند!!
9 مهر... سر کلاس شیمی با محمد غلامی و حمید خدامی و حسین برمک آشنا شدم./ روز اول آزمایشگاه فیزیک کامل به تطبیق شنیده هامون از ترم بالایی ها در مورد خانم مرادی با شخصیت واقعیش گذشت
یادش به خیر روزا و هفته ی اول که 24 ساعته اشک تو چشام و یه دونه بغض گنده تو گلوم انگار گیر کرده بود و البته فکر می کنم این حس رو اکثر ترم اولا ها توی روزای اولشون (البته شهرستانی ها) تجربه کردند؛ مثل روزای اول دبستان!!!!
11 مهر... برای اولین بار اتاقمو عوض کردم (از26 به 25 ) / با مرتضی فرقانی آشنا شدم
14 مهر... "آقای رستمی من فکر می کردم هم شهری ها هوای همو دارن!!!!" یادم نیست این جمله از زبون کی بیرون اومد ولی خیلی جسارت با حال و جالبی بود!./ کلاً من تو ذهنم یه پیش فرض خیلی بد نسبت به شیرازی ها دارم؛ نمی دونم چرا و هر کاری هم می کنم از بین نمیره! خدا نکنه قبل از اینکه شخصیت کسی کامل دستگیرم بشه بفهمم شیرازیه!!!
15 مهر... استراحتگاه رو از دست پسرا قاپیدن ، دادند دست دخترا.../ توی آشپزخونه خوابگاه موقعی که داشتم یه ماکارونی خوشمزه درست می کردم ، یه پسر مبارکه ای بهم تیکه انداخت یا به حساب خودش باهام شوخی کرد که حسابی ازش بدم اومد [اما چند روز بعد با همون پسر مبارکه ای (با اصالت ام آی اسی – مسجد سلیمانی- ) رفیق و صمیمی شدم كه اسمش هم بود مسلم مددی.!!!
16 مهر.... گروه بندی شیمی انجام شد . چه گروهی!! : من، محمد غلامی، حسین برمک و حمید خدامی!!!
17 مهر... با مرتضی فرقانی برای اولین بار بعد از اومدنم به اهواز ، برگشتم اصفهان؛ از سرمای اصفهان کلی تعجب کردم!
24 مهر... بالاخره موفق شدیم کلاس آزمایشگاه گیاهو تشکیل شده ببینیم! و طبق روال همیشگی (از دبستان تا دانشگاه ) اپیدرم پیاز دیدیم!!! فکر می کنم ااین روال تا ارشد و دکتری هم ادامه داشته باشه ؛ خدائیش آزمایشگاه های هراتی(دبیرستان)، دلفروزی(راهنمایی) و حسن جعفریان (دبستان) لااقل می ارزیدند به ده تا آزمایشگاه گیاه پژوهشکده( البته سنترال لاب ها بد نیستند!!)
26 مهر... کارنامه ها رو زدند تو سایت سنجش؛ همه افتادن تو تکاپو، خیلی ها میخوان از رامین جیم بشن. من که ناراضی نیستم، فعلاً خدا رو شکر./ دوباره با بچه ها(رضا عندلی، مرتضی فرقانی، مجید دهقانپور و حسین غظنفری) کلی از اهوازو گشتیم؛ حِسَم نسبت به اهواز خیلی بهتر شده.
2 آبان... ضمن تاکید بر اینکه زیاد فوتبالی نیستم، باید با کمال افتخار بگم سپاهان رفت فینال جام باشگاه های آسیا. تا کور شود هر آنکس که نتواند دید! از قبیل استقلال (تهران و اهواز) و پرسپولیس و اصلاً همه و همه که عمراً از این عرضه ها ندارن (البته به جز صنعت ) /
قاسم پرمون و ابراهیم نعمتی زاده ی عزیز از خوابگاه رفتند خونه ای که ملاثانی اجاره کرده بودند.
3 آبان... نمی دونم چرا انقدر هوس یه پیاده روی طولانی کردم. از وقتی اومدم اهواز اصلاً پیاده روی نداشتم. / بعد از دانشگاه از چهارشیر تا خوابگاه رو پیاده اومدم ولی زیاد حال نکردم. جرقه ای که از روزای اول تو مخم زده شده بود که از دانشگاه رو پیاده بیام داره قوت می گیره. / دوباره برگشتم تو اتاق 26 پیش محمد ، حمید ، حسن هدایت نیا و رامین خوزان(بهبهانی های دانشجوی نقشه کشی ) و فرشید شفیعی (آبادانی یا شیرازی الکترونیک) و کاوه فرهادی (بروجنی یا سپاهان شهری دانشجو زراعت جهاد دانشگاهی کوت عبد ا..)
5 آبان... روز قبل از امتحان گیاه ،عصر کیفمو گذاشته بودم رو میز شطرنج و رفته بودم مغازه بیات ، وقتی اومدم بیرون دیدم یه بچه هه داره بهش ور میره ؛ یه خورده باهاش بازی و شوخی و.. کردم که یه دفعه خودش باد انداخت تو قپقپه اش و با کلی پز و قیافه گفت با من شوخی نکن ها، من پسر خانم فراستم!!! اما خیلی سریع خواهر بزرگترش اومد ،با خشونت دستشو گرفت و کشون کشون برد (معلوم بود طبق فرمایشات مادر محترمشون عمل کرده)
6 آبان... اولین امتحان میان ترم دانشگاه که من گند زدم و جزء سه نفری بودم که کمترین نمره ی کلاس رو آوردند! توی آمفی تئاتر برگزار شد که خودمونیم حدود یک سوم آممی دبیرستانمون بود؛ با اون صندلی های مضخرفش!. / حمید رضا خیلی دپ بود،بچه ها رو نگران کرده بود، امتحان هم نداد.
7 آبان... اولین منفی تپل گروه شیمی رو به واسطه لطف آقای هیودی و زحمات بی شائبه و حواست جمع حمید جون کسب کردیم و با افتخار و اقتدار در این زمینه بحمد ا.. پیشتاز شدیم. /حمید بلیط های جشن رو هم گرفت و به بچه ها داد. / جشن جدید الورود ها تو سوله ورزشی بر گزار شد ، خیلی مضخرف بود . نمیخوام درباره جشن های دبیرستانمون و .. بگم چون حدس زدید احتمالا؛ً ولی برای اولین بار فهمیدم با این وضعیت نامناسبی که داریم و اوضاع احوال دانشگاه و شهر و ... یه جور حس وابستگی شدیدی به اینجا پیدا کردم و انگار دیگه دام نمیخواد برم اصفهان!!!
8 آبان... امیر رضا ممبینی (ناز پسر خانم فراست) اومده بود تو آزمایشگاه. کلی باهاش رفیق شدم، از رو کتابش واسم خوند، دانشگاه و ملاثانی رو با هم گشتیم، و حدود دو ساعت با هم راه رفتیم و حرف زدیم و بازی کردیم؛ تا جایی که وقتی اتفاقی از دم در خونشون رد می شدیم ، میخواست منو زوری ببره داخل!!!! اما خدا بگم چی کار کنه این مهدی حسینی رو؛ بعد از سه ساعت که امیر رو با خودم آوردم تو نمازخونه، کلی اذیتش کرد و سر به سرش گذاشت ، تا جایی که با چرخ رفت تو آزمایشگاه و جلو من به مامانش شکایت کرد و خانم فراست هم که دیده بود من دارم دنبالش می دوم تا جلوشو بگیرم، فکر کرد تمام این شکایت های پر آب و تاب امیر زیر سر من بدبخت بوده.
10 آبان... اردوی یک روزه ی شوش وچغازنبیل بود که جای خواهرامون خال، خیلی خوش گذشت به خصوص وقتی دز رو دیدیم و حداقل پیش خودمون فکر کردیم که نه بابا خوزستان هم جای نسبتاً با حال هم داره!!! (مجدداً به استثناء آبادان)
19 آبان... سواعدی از بی حالی و تنبلی و بی روحی بچه ها ناراحت بود کلی هم سر بحث خیام جدی بود. / کلاس زیست مشاجره حمید آقا و فرج خانم سر قضیه ی غیبت رد کردن ها!
22 آبان... جلسه معارفه گروه تو کلاس باغبانی برگزار شد. در ضمن رئیس انجمن علمی زراعت و اصلاح هم خونشون تو خیابون کاوه است ؛ یعنی اصفهانیه!
23 آبان... نه، انگار سپاهان هم این کاره نیست! باخت...به همین سادگی!!
4 آذر... بزرگترین حال گیری این ترم واسه مهندس فراست ؛ درست نمی دونم یکی از پسر ها چی بهش گفته ولی بنده خدا خیلی حالش گرفته شده و حسابی ناراحته. کلاً آدم حساسیه.
9 آذر... فکر می کنم آخرین روزی باشه که کولر روشن کردیم.
13 آذر... بعد از پنج شش سال که حسابی برام سوال بود چرا چه تو فیلما و چه هر چی که از فامیل و خونواده و دوستان و... دیده بودم، رابطه ی رد و بدل شدن جزوه کاملاً یه طرفه و اونم از دخترا به پسراست؛ حالا با این جزوه هایی که از دخترای کلاس دیدم (به جز معدودی) هیچ وقت یه همچین جزوه های تر و تمیز و خوش خط و مداد رنگی مانندی تو پر و بال پسرا پیدا نمیشه!! اصلاً شلختگی و بد خطی جزوه واسه پسرا ارزشه . یه معیاره واسه اندازه گیری ضریب هوشی و معرفت که رابطه ی مستقیمی با هم دارن!!! خدا حفظ کنه این دخترا رو واسه آخر ترم ها!!
15 آذر... بالاخره واسه گروه و دمینمون تصمیم گرفتیم. به اتفاق محمد غلامی و مسلم مددی و پیشنهاد بنده : آریو کیدز (برگرفته از اسم سردار غیور و شجاع ژنرال آریو برزن) – دمین از بلاگر.
17 آذر.... جشن به مناسبت 16 آذر!! چه حالی داد شنیدن شعر لری از اون پسر ترم یکیه و شعر فنی و حسین برمک / شروع مشکل محمد غلامی و هژیر آزادی (ترویجی هیکل گنده هه ) یه جورایی دعواشون شد خفن!
21 آذر... نهایتاً با هزار مکافات تونستم محمد غلامی ومسلم مددی رو راضی کنم منت سر بنده بذارن ، پا رو جفت گوگولی چشامون بذارن" منو تا اهواز همراهی کنن، که 30- 40 کیلومتر پیاده روی کنیم! راس ساعت 12 راه افتادیم و ساعت 7 شب (7 ساعت مسیر) دم نیروگاه زرگان (رامین نه ها!!) از فرط تاریکی هوا و مخاطرات شدید راه مجبورشدیم سوار سرویسای ساعت 6:20 دانشگاه بشیم!!
27 آذر... روز اول کنفرانس های گیاه شناسی هم بود.
28 آذر... آخرین جلسه کلاس فیزیک این ترم ( بنده و محمد یکی دو ترم دیگه باید مجدد این دو واحد رو از روی علاقه بگذرونیم) / آریو کیدز دات بلاگ اسپات فعالییتشو شروع کرد / بازم برگشتم اتاق 25 اما این بار تنهام (مرتضی همون بیست وشیشه و حسین غظنفری هم که ملاثانیه ، پیش ابراهیم و قاسم و ...) فکرشو بکنید تا آخر ترم این استقلالمو حفظ کردم!!!
30 آذر... اولین شب یلدای عمرم بود که تو مهمونی فامیل نبودم. دلم داشت می گرفت؛ زیر بارون از چارشیر تا خابگاهو دوباره پیاده اومدم که این بار خیلی حال داد. / ولی ان شا ا.. خدا یه شب یلدا تو دنیا و صد تا شب یلدا خوب و طولانی هم تو آخرت بده به دخترای گل کلاس خودمون که انصافاً کلی زحمت کشیدن تا امکان حضور ما رو هم تو جشن مهیا کردند، دستشون درد نکنه .
2 دی ... آخرین روز کلاسای ترم یک با حسن ختام کلاس مهندس فراست. / بالاخره تونستم جزوه گیاه شناسیمو که حدود 6- 7 جلسه اش رو اصلاً نداشتم کامل کنم؛ 50- 60 صفحه کپی گرفتم!
3 دی ... اولین امتحان ترم دانشگاه رو هم دادیم رفت. امتحان فیزیک آزمایشگاه .
30 دی ... چند روزی هست حمید خدامی خیلی تنهاست . اصلاً دپ شده. چند دقیقه میرم پیشش یه چایی درست می کنم و باهاش می خورم، دلم خیلی واسش می سوزه؛ حس می کنم حس تنهایی اوایل ترم خودمو داره / بچه ها همه دارن گیاه می خونن اما نمی دونم چرا من اصلاً خوندنم نمیاد!!
راستی برنامه امتحانیا رو نمی نویسم ؛ اونا رو که دیگه خودتون یادتونه؟
8 بهمن.... نمره های گیاه شناسی رو با شماره دانشجویی و بدون اسم زدند پشت در آزمایشگاه گیاه شناسی و البته دو قدم اون طرف تر هم شماره دانشجویی ها رو زدند و جلوش اسما رو نوشتند!!!
9 بهمن ... اینم از آخرین امتحان و آخرین روز رسمی ترم یک.
حیف بود. خئائیش حیف بود این ترم قشنگ تموم شد. اصلاً حیف بود که از ترم یکی بودن در اومدیم، از پایه خنده ترم بالایی ها بودن (وحتی خودمون ؛ چون بعضی وقتا می رفتم روبه رو آینه و به قیافه ی ترم یکی خودم می خندیدم) حالا باید صبر کنیم جدید الورود ها بیان و با اونا خوش باشیم!
شبِ همون 9 بهمن با مهدی حسینی و شاهین مرادی و دو نفر دیگه از راه خرم آباد رفتیم اصفهان.
11 بهمن... متاسفانه باید بگم مهدی حسینی از جمعمون رفت. صبح خواب بودم که مهدی زنگ زد و خبر قبولی تربیت بدنی نیمه متمرکز اصفهانشو بهم داد و گفت دیگه نمیاد ملاثانی!
مهدی جون عزیزم دلمون واسه خودت و اون لهجه خوشکل نجف آبادیت و تراک های فت و فراوون معین توی گوشیت خیلی تنگ میشه! بهمون سر بزن عزیز
23 بهمن ... بالاخره من هم طعم شیرین افتادن یه درس رو چشیدم / به محمد غلامی زنگ زدم که ملاثانی بود ؛ بهم نمره فیزیک و زبانمو داد... امان از فيزيك و نمره ي نهش!! این غره باوی هم چقدر بد نمره داده!!
ان شا ا.. ترم بعد همه می جبرانن!!
به قول محسن نامجو: شاید که آینده(ترم دو) از آن ما...
9 مرداد.... اعلام نتایج اولیه کنکور...مجاز شدم!!!!
10 مرداد.... توزیع کارت رمز و دفترچه انتخاب رشته، دانشگاه اصفهان / در ضمن تولدم بود، ان شا ا.. هدیه وتبریک واسه سال آینده!
16 مرداد... انتخاب رشته کردم و کلی هم اهواز زدم (اون موقع چه می دونستم رامین و ملاثانی کجاست!)
15 شهریور... بالاخره اعلام نتیجه کردند ، اولین چیزی که تو سایت نگاه کردم شهر قبولی بود و اصلاً انگار واسم مهم نبود چی قبول می شم، فقط کجاش برام اهمییت داشت!
26 شهریور.... دوباره خونمونو عوض کردیم و از کنار پل وحید و مارنون خوشکل اومدیم خیابون سروش (ک هوشمند) تا بعداَ تو اهواز واسه شوخی به بچه های استان اصفهانی بگم بچه طوقچی هستم و کار تا جایی پیش رفت که میثم آبادانیه و اندیمشکیه و اون الشتریه و ... هم منو به شوخی "طوقچی" صدا می کردند!!
30 شهریور... برید کنار که بنده با بابام داریم میایم اهواز واسه ثبت نام
31 شهریور... تو اون گرمی که چه عرض کنم ، داغی هوا و اون شلوغی و ازدحام وحشتناک آخرشم تو صف باجه 10 (خانم حسین پور که با داد و بیداد هاش می خواست یه زهر چشم اساسی از ترم یکی های بدبخت ساده بگیره) جا موندیم و ثبت نام نکردیم!
1 مهر.... بالاخره موفق شدیم ثبت نام کنیم و ما هم به جمع کثیر دانشجوهای بیچاره بپیوندیم! (هوای اهواز هنوز به شدت داغه وجالبه به هر اهوازی که اینو میگم، با حیرت وحسرت میگه: اوووووووه هوا که این روزا خیلی خنک شده!!!! – خدا به دامون برسه امتحانای ترم2 رو!! / دانشگاه واسه گل پسرای شهرستانی خوابگاه نداره. خوابگاه که سهله، اصلاً میشه گفت هیچ امکاناتی نداره! ظهر و عصر یکشنبه یک مهر تو راهرو های خوابگاه خودگردان بیستون پربود از جدید الورود های دربه دری که باید یه ترم کنار دانشجوهای شبانه و آزاد و جهاد دانشگاهی (کوت عبد ا..ی) سر کنن و هر روز صبح یک ساعت، 40 کیلومتر راهو بیان و دعا کنن به جون ناز دخترایی که اوایل ترم به سبب فکر اینکه جا پسرا رو تنگ کردند یه غول اشغالگر مزاحم تو فکرا ازشون ساخته بودند. و عملا این قضیه شده بود یه نمونه بارز از تبعیض مثبتی که احتمالاً به سبب جوّ مضخرف فرهنگی مملکتمون و وضعیّت بدتر ملاثانی به مسئولین هم تحمیل شده بود!!!! اما همچنان برخی از خانومای محترم فمنیست که هیچ کدوم از این نمونه ها تو چشمشون نمیره (شاید هم به گوششون نمی رسه، چون واقعاً صدای اعتراضی هم نیست)، مدام دم از حقوق برابر می زنن؛ دریغ و افسوس که این روزا آقایون باید به دنبال باز پس گیری حقوق از دست رفته و" قربانی تدین حکومت و اجتماع شده" اشون باشن!!!!! وا.. به خدا
4 مهر.... با این که زیاد فوتبالی نیستم ولی واسه نمود حس ناسیونالیستیم (که از وقتی اومدم اهواز داره خود به خود، همین جوری فوران می کنه) یا به قول جناب سواعدی حس شماتیسمی ام، باید به عرضتون برسم سپاهان بازیشو از نمی دونم کدوم تیم برد و رفت توی چهار تا تیم اول آسیا!!
5 مهر... با حسین اوریمی (خواهر زاده ی شوهرخاله ام یا بهتر بگم پسر عمه ی پسر خاله ام که یه هفته کامل خونشون تلپ بودم) رفتم کلی کل اهوازو گشتیم ؛ خیلی دلم گرفته شد. به کسی بر نخوره (به خصوص اهوازی ها؛ آخه تقصیر شما ها هم که نیست) ولی خیلی کثیف و زشت بود! روم به دیوار یاد لجن زار افتادم ( حتی محله های بالا شهرش) و البته که کارون هم بوی گند تعفن می داد و ظاهر گندآب رو داشت!!! / الهی برم قربون همون اصفهان خوشکل خودمون و زاینده رود و پل خواجو و میدون انقلاب نازنینش!!
7 مهر... صبح دانشگاه برگه انتخاب واحدا رو داده بود و کلاس ها هم می خواست برگذار بشه که البته فکر می کنم حتی یه نفر هم سر کلاس نرفته بود / شب بالاخره رفتم خوابگاه و موندگار شدم.
8 مهر... اولین کلاس آموزش عالی ؛ کلاس زبان مستر غرباوی و گیاه خانم مهندس فراست. (که چقدر هم آروم و مهربون دلسوزی داشت تا جایی که حس کردم همه بچه ها یه نوع حس مادر و فرزندی نسبت بهش پیدا کردند و البته بعضی ها که آخر ترم ازش دلخور بودند!!
9 مهر... سر کلاس شیمی با محمد غلامی و حمید خدامی و حسین برمک آشنا شدم./ روز اول آزمایشگاه فیزیک کامل به تطبیق شنیده هامون از ترم بالایی ها در مورد خانم مرادی با شخصیت واقعیش گذشت
یادش به خیر روزا و هفته ی اول که 24 ساعته اشک تو چشام و یه دونه بغض گنده تو گلوم انگار گیر کرده بود و البته فکر می کنم این حس رو اکثر ترم اولا ها توی روزای اولشون (البته شهرستانی ها) تجربه کردند؛ مثل روزای اول دبستان!!!!
11 مهر... برای اولین بار اتاقمو عوض کردم (از26 به 25 ) / با مرتضی فرقانی آشنا شدم
14 مهر... "آقای رستمی من فکر می کردم هم شهری ها هوای همو دارن!!!!" یادم نیست این جمله از زبون کی بیرون اومد ولی خیلی جسارت با حال و جالبی بود!./ کلاً من تو ذهنم یه پیش فرض خیلی بد نسبت به شیرازی ها دارم؛ نمی دونم چرا و هر کاری هم می کنم از بین نمیره! خدا نکنه قبل از اینکه شخصیت کسی کامل دستگیرم بشه بفهمم شیرازیه!!!
15 مهر... استراحتگاه رو از دست پسرا قاپیدن ، دادند دست دخترا.../ توی آشپزخونه خوابگاه موقعی که داشتم یه ماکارونی خوشمزه درست می کردم ، یه پسر مبارکه ای بهم تیکه انداخت یا به حساب خودش باهام شوخی کرد که حسابی ازش بدم اومد [اما چند روز بعد با همون پسر مبارکه ای (با اصالت ام آی اسی – مسجد سلیمانی- ) رفیق و صمیمی شدم كه اسمش هم بود مسلم مددی.!!!
16 مهر.... گروه بندی شیمی انجام شد . چه گروهی!! : من، محمد غلامی، حسین برمک و حمید خدامی!!!
17 مهر... با مرتضی فرقانی برای اولین بار بعد از اومدنم به اهواز ، برگشتم اصفهان؛ از سرمای اصفهان کلی تعجب کردم!
24 مهر... بالاخره موفق شدیم کلاس آزمایشگاه گیاهو تشکیل شده ببینیم! و طبق روال همیشگی (از دبستان تا دانشگاه ) اپیدرم پیاز دیدیم!!! فکر می کنم ااین روال تا ارشد و دکتری هم ادامه داشته باشه ؛ خدائیش آزمایشگاه های هراتی(دبیرستان)، دلفروزی(راهنمایی) و حسن جعفریان (دبستان) لااقل می ارزیدند به ده تا آزمایشگاه گیاه پژوهشکده( البته سنترال لاب ها بد نیستند!!)
26 مهر... کارنامه ها رو زدند تو سایت سنجش؛ همه افتادن تو تکاپو، خیلی ها میخوان از رامین جیم بشن. من که ناراضی نیستم، فعلاً خدا رو شکر./ دوباره با بچه ها(رضا عندلی، مرتضی فرقانی، مجید دهقانپور و حسین غظنفری) کلی از اهوازو گشتیم؛ حِسَم نسبت به اهواز خیلی بهتر شده.
2 آبان... ضمن تاکید بر اینکه زیاد فوتبالی نیستم، باید با کمال افتخار بگم سپاهان رفت فینال جام باشگاه های آسیا. تا کور شود هر آنکس که نتواند دید! از قبیل استقلال (تهران و اهواز) و پرسپولیس و اصلاً همه و همه که عمراً از این عرضه ها ندارن (البته به جز صنعت ) /
قاسم پرمون و ابراهیم نعمتی زاده ی عزیز از خوابگاه رفتند خونه ای که ملاثانی اجاره کرده بودند.
3 آبان... نمی دونم چرا انقدر هوس یه پیاده روی طولانی کردم. از وقتی اومدم اهواز اصلاً پیاده روی نداشتم. / بعد از دانشگاه از چهارشیر تا خوابگاه رو پیاده اومدم ولی زیاد حال نکردم. جرقه ای که از روزای اول تو مخم زده شده بود که از دانشگاه رو پیاده بیام داره قوت می گیره. / دوباره برگشتم تو اتاق 26 پیش محمد ، حمید ، حسن هدایت نیا و رامین خوزان(بهبهانی های دانشجوی نقشه کشی ) و فرشید شفیعی (آبادانی یا شیرازی الکترونیک) و کاوه فرهادی (بروجنی یا سپاهان شهری دانشجو زراعت جهاد دانشگاهی کوت عبد ا..)
5 آبان... روز قبل از امتحان گیاه ،عصر کیفمو گذاشته بودم رو میز شطرنج و رفته بودم مغازه بیات ، وقتی اومدم بیرون دیدم یه بچه هه داره بهش ور میره ؛ یه خورده باهاش بازی و شوخی و.. کردم که یه دفعه خودش باد انداخت تو قپقپه اش و با کلی پز و قیافه گفت با من شوخی نکن ها، من پسر خانم فراستم!!! اما خیلی سریع خواهر بزرگترش اومد ،با خشونت دستشو گرفت و کشون کشون برد (معلوم بود طبق فرمایشات مادر محترمشون عمل کرده)
6 آبان... اولین امتحان میان ترم دانشگاه که من گند زدم و جزء سه نفری بودم که کمترین نمره ی کلاس رو آوردند! توی آمفی تئاتر برگزار شد که خودمونیم حدود یک سوم آممی دبیرستانمون بود؛ با اون صندلی های مضخرفش!. / حمید رضا خیلی دپ بود،بچه ها رو نگران کرده بود، امتحان هم نداد.
7 آبان... اولین منفی تپل گروه شیمی رو به واسطه لطف آقای هیودی و زحمات بی شائبه و حواست جمع حمید جون کسب کردیم و با افتخار و اقتدار در این زمینه بحمد ا.. پیشتاز شدیم. /حمید بلیط های جشن رو هم گرفت و به بچه ها داد. / جشن جدید الورود ها تو سوله ورزشی بر گزار شد ، خیلی مضخرف بود . نمیخوام درباره جشن های دبیرستانمون و .. بگم چون حدس زدید احتمالا؛ً ولی برای اولین بار فهمیدم با این وضعیت نامناسبی که داریم و اوضاع احوال دانشگاه و شهر و ... یه جور حس وابستگی شدیدی به اینجا پیدا کردم و انگار دیگه دام نمیخواد برم اصفهان!!!
8 آبان... امیر رضا ممبینی (ناز پسر خانم فراست) اومده بود تو آزمایشگاه. کلی باهاش رفیق شدم، از رو کتابش واسم خوند، دانشگاه و ملاثانی رو با هم گشتیم، و حدود دو ساعت با هم راه رفتیم و حرف زدیم و بازی کردیم؛ تا جایی که وقتی اتفاقی از دم در خونشون رد می شدیم ، میخواست منو زوری ببره داخل!!!! اما خدا بگم چی کار کنه این مهدی حسینی رو؛ بعد از سه ساعت که امیر رو با خودم آوردم تو نمازخونه، کلی اذیتش کرد و سر به سرش گذاشت ، تا جایی که با چرخ رفت تو آزمایشگاه و جلو من به مامانش شکایت کرد و خانم فراست هم که دیده بود من دارم دنبالش می دوم تا جلوشو بگیرم، فکر کرد تمام این شکایت های پر آب و تاب امیر زیر سر من بدبخت بوده.
10 آبان... اردوی یک روزه ی شوش وچغازنبیل بود که جای خواهرامون خال، خیلی خوش گذشت به خصوص وقتی دز رو دیدیم و حداقل پیش خودمون فکر کردیم که نه بابا خوزستان هم جای نسبتاً با حال هم داره!!! (مجدداً به استثناء آبادان)
19 آبان... سواعدی از بی حالی و تنبلی و بی روحی بچه ها ناراحت بود کلی هم سر بحث خیام جدی بود. / کلاس زیست مشاجره حمید آقا و فرج خانم سر قضیه ی غیبت رد کردن ها!
22 آبان... جلسه معارفه گروه تو کلاس باغبانی برگزار شد. در ضمن رئیس انجمن علمی زراعت و اصلاح هم خونشون تو خیابون کاوه است ؛ یعنی اصفهانیه!
23 آبان... نه، انگار سپاهان هم این کاره نیست! باخت...به همین سادگی!!
4 آذر... بزرگترین حال گیری این ترم واسه مهندس فراست ؛ درست نمی دونم یکی از پسر ها چی بهش گفته ولی بنده خدا خیلی حالش گرفته شده و حسابی ناراحته. کلاً آدم حساسیه.
9 آذر... فکر می کنم آخرین روزی باشه که کولر روشن کردیم.
13 آذر... بعد از پنج شش سال که حسابی برام سوال بود چرا چه تو فیلما و چه هر چی که از فامیل و خونواده و دوستان و... دیده بودم، رابطه ی رد و بدل شدن جزوه کاملاً یه طرفه و اونم از دخترا به پسراست؛ حالا با این جزوه هایی که از دخترای کلاس دیدم (به جز معدودی) هیچ وقت یه همچین جزوه های تر و تمیز و خوش خط و مداد رنگی مانندی تو پر و بال پسرا پیدا نمیشه!! اصلاً شلختگی و بد خطی جزوه واسه پسرا ارزشه . یه معیاره واسه اندازه گیری ضریب هوشی و معرفت که رابطه ی مستقیمی با هم دارن!!! خدا حفظ کنه این دخترا رو واسه آخر ترم ها!!
15 آذر... بالاخره واسه گروه و دمینمون تصمیم گرفتیم. به اتفاق محمد غلامی و مسلم مددی و پیشنهاد بنده : آریو کیدز (برگرفته از اسم سردار غیور و شجاع ژنرال آریو برزن) – دمین از بلاگر.
17 آذر.... جشن به مناسبت 16 آذر!! چه حالی داد شنیدن شعر لری از اون پسر ترم یکیه و شعر فنی و حسین برمک / شروع مشکل محمد غلامی و هژیر آزادی (ترویجی هیکل گنده هه ) یه جورایی دعواشون شد خفن!
21 آذر... نهایتاً با هزار مکافات تونستم محمد غلامی ومسلم مددی رو راضی کنم منت سر بنده بذارن ، پا رو جفت گوگولی چشامون بذارن" منو تا اهواز همراهی کنن، که 30- 40 کیلومتر پیاده روی کنیم! راس ساعت 12 راه افتادیم و ساعت 7 شب (7 ساعت مسیر) دم نیروگاه زرگان (رامین نه ها!!) از فرط تاریکی هوا و مخاطرات شدید راه مجبورشدیم سوار سرویسای ساعت 6:20 دانشگاه بشیم!!
27 آذر... روز اول کنفرانس های گیاه شناسی هم بود.
28 آذر... آخرین جلسه کلاس فیزیک این ترم ( بنده و محمد یکی دو ترم دیگه باید مجدد این دو واحد رو از روی علاقه بگذرونیم) / آریو کیدز دات بلاگ اسپات فعالییتشو شروع کرد / بازم برگشتم اتاق 25 اما این بار تنهام (مرتضی همون بیست وشیشه و حسین غظنفری هم که ملاثانیه ، پیش ابراهیم و قاسم و ...) فکرشو بکنید تا آخر ترم این استقلالمو حفظ کردم!!!
30 آذر... اولین شب یلدای عمرم بود که تو مهمونی فامیل نبودم. دلم داشت می گرفت؛ زیر بارون از چارشیر تا خابگاهو دوباره پیاده اومدم که این بار خیلی حال داد. / ولی ان شا ا.. خدا یه شب یلدا تو دنیا و صد تا شب یلدا خوب و طولانی هم تو آخرت بده به دخترای گل کلاس خودمون که انصافاً کلی زحمت کشیدن تا امکان حضور ما رو هم تو جشن مهیا کردند، دستشون درد نکنه .
2 دی ... آخرین روز کلاسای ترم یک با حسن ختام کلاس مهندس فراست. / بالاخره تونستم جزوه گیاه شناسیمو که حدود 6- 7 جلسه اش رو اصلاً نداشتم کامل کنم؛ 50- 60 صفحه کپی گرفتم!
3 دی ... اولین امتحان ترم دانشگاه رو هم دادیم رفت. امتحان فیزیک آزمایشگاه .
30 دی ... چند روزی هست حمید خدامی خیلی تنهاست . اصلاً دپ شده. چند دقیقه میرم پیشش یه چایی درست می کنم و باهاش می خورم، دلم خیلی واسش می سوزه؛ حس می کنم حس تنهایی اوایل ترم خودمو داره / بچه ها همه دارن گیاه می خونن اما نمی دونم چرا من اصلاً خوندنم نمیاد!!
راستی برنامه امتحانیا رو نمی نویسم ؛ اونا رو که دیگه خودتون یادتونه؟
8 بهمن.... نمره های گیاه شناسی رو با شماره دانشجویی و بدون اسم زدند پشت در آزمایشگاه گیاه شناسی و البته دو قدم اون طرف تر هم شماره دانشجویی ها رو زدند و جلوش اسما رو نوشتند!!!
9 بهمن ... اینم از آخرین امتحان و آخرین روز رسمی ترم یک.
حیف بود. خئائیش حیف بود این ترم قشنگ تموم شد. اصلاً حیف بود که از ترم یکی بودن در اومدیم، از پایه خنده ترم بالایی ها بودن (وحتی خودمون ؛ چون بعضی وقتا می رفتم روبه رو آینه و به قیافه ی ترم یکی خودم می خندیدم) حالا باید صبر کنیم جدید الورود ها بیان و با اونا خوش باشیم!
شبِ همون 9 بهمن با مهدی حسینی و شاهین مرادی و دو نفر دیگه از راه خرم آباد رفتیم اصفهان.
11 بهمن... متاسفانه باید بگم مهدی حسینی از جمعمون رفت. صبح خواب بودم که مهدی زنگ زد و خبر قبولی تربیت بدنی نیمه متمرکز اصفهانشو بهم داد و گفت دیگه نمیاد ملاثانی!
مهدی جون عزیزم دلمون واسه خودت و اون لهجه خوشکل نجف آبادیت و تراک های فت و فراوون معین توی گوشیت خیلی تنگ میشه! بهمون سر بزن عزیز
23 بهمن ... بالاخره من هم طعم شیرین افتادن یه درس رو چشیدم / به محمد غلامی زنگ زدم که ملاثانی بود ؛ بهم نمره فیزیک و زبانمو داد... امان از فيزيك و نمره ي نهش!! این غره باوی هم چقدر بد نمره داده!!
ان شا ا.. ترم بعد همه می جبرانن!!
به قول محسن نامجو: شاید که آینده(ترم دو) از آن ما...
۱ نظر:
baro bach salam be hamatoon.ino bedoonin kheili delam vase hamatoon tang shode kash misho ye dafe dige hamatoono bebinam.fereydoon barazande
ارسال یک نظر