دومین ترم تحصیلیمون تو دانشگاه کشاورزی هم به همین سادگی طی شد و رفت.
یه ترم کم اتفاق و کم خاطره و یکنواخت تر (نسبت به ترم مهر) ... ترمی که به هیچ وجه دردسر ها و مصیبت ها و دل تنگی های ترم یک رو نداشت ولی به همون نسبت لحظه های شیرین و جذاب و به یاد موندنی کمتری هم داشت!!
ترمِ نسبتاً نحس و ناراحت کننده ای که یه سری حوادث خیلی تلخ و افسوس برانگیزی گریبانگیر تعدادی از بچه ها شد و البته باعث ناراحتی همه... مثل فوت پدر دو تا از هم کلاسی هامون آقای نژاد حبیب و سرکار خانم اکبرپور... و البته تصادف نسبتاً شدید سجاد آقای راستگو
در مورد این تاریخ نگاری که نوشتم...:
اولاً احتیاجی نمی بینم دوباره تاکید کنم که من چه جور آدمی هستم و این چیزا رو چه جور یادمه.
ثانیاً در عین اینکه به علت نداشتن حوصله ی تایپ مطلب طولانی سعی کردم از شرح وتفصیل بیش از حد خودداری کنم؛ متاسفانه موفق نشدم از درازای سخن زیاد کم کنم (تاریخ نگار خواسته یا ناخواسته خیلی طولانی میشه و این دست من نیست!!)
ثالثاً واسه جلوگیری از هدر رفتن کانکشنتون می تونید اول پیج رو سیو کنید بعد آفلاین بخونیدش! و البته می تونید فایل PDF رو که با عکس و... ویرایش کردم دانلود کنید و راحت تر بخونید (فونتش هم بهتره!)
خامساً آهنگ تایم (پینک فلوید) رو هم با بیت ریت 20 آپلود کردم که دانلود کنید و حتماً حتماً هم به متن شعرش دقت کنید (نسبتاً ساده است) {pink floyd ,.Time__ 1.01 Mb} (همون آهنگیه که قدیما واسه "گذر تاریخ" از تلویزیون پخش می شد!)
سادساً این لینک هایی که گذاشتم رو باز کنید (و دانلودی هاشونو دانلود!) چون هر جوری شده و با هر بدبختی انقدر حجمشونو کم کردم (بدون افت کیفیت) که دانلودشون سریع انجام بشه!
27 بهمن 86: ◄ روز حذف و اضاف... اولین تجربه ی این کار مضخرف... چند سالی بود شاهد اعصاب خوردی های خواهر و برادرم واسه دردسر های انتخاب واحد و حذف و اضاف بودم ؛ و من امروز فهمیدم حق داشتپند بندگون خدا!! ؛ سایت به طرز فجیعی شلوغ و همهمه است / زرنگ بازی من و محمد هم جواب نمیده ، تنها کافی نت ملاثانی هم هیچ پیجی رو باز نمی کنه! / 5 واحد با بچه های جدید الورود خاک و گیاه پزشکی برداشتم / مهدی حسینی هم اسباب و وسایل باقی موندشو جمع می کنه و به قول خودش میره که بره!!
29 بهمن: ◄ شروع کلاسها با کلاس آشنایی با کامپیوتر استاد جعفری، کلاس 8! ؛ کلاسی که بعدِ ها کلی از بچه ها از دست محتوی و نحوه ی تدریس استادش شاکی شدند و کار بعضی ها به حذف درس هم کشید
30 بهمن◄ اولین کلاس شیمی آلی خانم نیکنام / بعضی ها هنوز تو خونه اشون خوابند ولی سر کلاس هایی که بچه ها اسماشونو می نویسن حاظری می خورن... واسه این تریپ دانشجوها بد نیست مثل امروز یکی مچشونو بگیره:... پس این آقای ... اگه نیست چه جور اسمش اینجاست؟!!
1 اسفند: ◄ من، داود سروستانی و مسلم میرزانیا اولین جلسه کلاس استاد غیور رو تجربه کردیم... ترس عجیبی تمام وجودمو گرفته، به شدت به سرنوشت این 3 واحد ریاضی بدبینم و افسوس می خورم که چرا با طوبایی کلاس نگرفتم! / جلسه ی اول کلاس بهداروند همراه با 4 نفر از بچه های با حال دیگه ی زراعت اصلاحی... خیلی جالبه اکیپ چهار نفره امون سر کلاس فیزیک جور شد: من، محمد غلامی، مسلم مددی و حسین برمک!!
4 اسفند: ◄ بعضی ها 3 واحد حشره گرفتند... بعضی ها هم فقط یه واحد آزمایشگاهشو!! ... با داوود رفتم سر کلاس حشره صباغان؛ کلاس و مبحث جالب بود / هیچ وقت خوابشو هم نمی دیدم یه کتاب از حسین ؛ بدون مناسبت خاصی هدیه بگیرم... اون هم چی؟ "کیمیاگر" پائولو کوئیلو!! چند سال پیش همین کتابو از کس دیگه ای هدیه گرفته بودم ولی با این حال انقدر ذوق زده شدم و واسم ارزش داشت که نگو... عاشق اینم که کسی بهم کتاب هدیه بده (مستقیم تر از این بفهمونم که لطفاً بهم کتاب هدیه بدین؟)... به خصوص وقتی هدیه دهنده رو کاغذ کادوش (در اینجا روزنامه) بنویسه: تقدیم به علی حسن زاده سورشجانی!!
14 اسفند: ◄ بالاخره از دوست داشتی ترین و سمبلیک ترین وسیله ی کشاورزی تو مزرعه واسه نمونه برداری از خاک استفاده کردیم: یه بیل دسته شکسته که تو ذهن من متبادر کننده و نماد یه کشاورز خسته و کمر خمیده است!!
19 اسفند◄: با مهدی حسینی قرار گذاشتم دانشگاه اصفهان... یه مقدار تاب خوردیم و بعد اون رفت سر کلاس تربیت بدنیش و من هم با صالح سر کلاس استاتیک!!! (که اتفاقاً چقدر از حرفای استادو هم می فهمیدم!!!) / طبق رسم بچه های رامین که میرن پیش کسی الکی واسه دانشگاهشون کلاس میذارن و بعد تو یه وبلاگ پست می ذارن که: آخ آخ آخ فلان گفتم و بهمان شنیدم؛ من هم این کارو کردم و طبق معمول ضایع شدم... با این تفاوت که بعدا فهمیدم طرف خودش اهوازی بوده و بعد از رفتن من تازه کلی من و ملاثانی و رامینو به باد تمسخر گرفته!!
22 اسفند: ◄ دقیقاً یه هفته است که خونه ام؛ شب مصطفی مسیج داد که امروز هم چند نفری از بچه ها اومدند سر کلاس. خیلی ناراحت شدم از بی معرفتی بعضی ها... همون موقع تو سررسیدم اینجور نوشتم: "متاسفانه با خبر شدم خانومای اهوازی + جنابان آقایان جعفرزاده، ...، بصری، برمک، زرگانی و پرمون هنوز که هنوزه (که ما قد یه عمر تو اصفهان به زندگیمون رسیدیم و تجربه کسب کردیم) دارن میرن سر کلاس... خوب این جوریه دیگه؛ به بعضی ها نمیشه اعتماد کرد. کاش لااقل تو دبیرستان این اتفاق می افتاد؛ آدم این جوری زیاد از دستشون دلخور نمی شد..."
22 فروردین 87: ◄ شست و شو و رُفت و روب سوئیت های شهرک شروع شده. آخرین خونه ی لاین (و تغریباً پرت تر از همه خونه ها) به ما رسیده، به خاطر اینکه دیر تر از همه اقدام کردیم (تا حالا اوقاتمونو تو کلبه ی ملاثانی با شادی الکی و کلیپ پر کردن و سایر تفریحات میگذروندیم! / حالا قراره بریم یه شهرکی رو افتتاح کنیم پر از حشره و مارمولک و سایر جونورای موذی / هر کس هر اسمی کخدلش میخواد رو شهرک گذاشته: شهرک گسترش، آزمایش، شیمیایی، دانشگاهی، روسها، الفبا و ..!! / به قول مهندس نظری شهرک از حیث امکانات رفاهی و تفریحی فوق العاده است: سینما، استخر (با سونا جکوزی)، سالن بدنسازی، سالی چند منظوره ورزشی، مجموعه ورزش ساحلی (شنی) و ... البته مهندس یادش رفت بگه تموم این دل خوش کن و "گزارش عملکرد رنگارنگ کن" های روابط عمومی چندین سالی هست که بلا استفاده اند و به این زودی ها هم قرار نیست راه اندازی بشن... باور نمی کنید... به خدا جلو چشم ده بیست تا دانشجوی ساکن شهرک داشت واسه دکتر نصیری از اینا به عنوان "امکاناتی که راه اندازی کردیم" اسم می برد!!!
24 فروردین◄: عجب بلبشویی بود تو آزمایشگاه گیاه! هفت هشت نفر دور استاد فراستو گرفتند و از تموم مصیبت هایی که تو این یه ترم و نصفه کشیدند گفتن و گفتن!! اما قبولوندن یه حرف به استاد بیشتر شبیه کوبیدن میخ آهنی تو سنگه... نتیجه ی جلسه هم آن شد که احتمالاً دانید. / "... نمره چیه بابا؟ عین این نی نی کوچولو ها!!.." عین جمله ای که جناب... در مورد کار کردن تو اتاق هرباریوم به زبون آورد؛ ولی آخر ترم بر خلاف حرفای .... و تاکید های خانمِ استاد همه دیدند که آن چیز دیگر شد!!
28 فروردین: ◄ امروز رکورد تعداد امتحانای تو یه روز واسم شکسته شد.. قرار بود سه تا امتحان 5 نمره ای بدیم که الحمد ا.. انصاری امتحان نگرفت تا امتحانای روزم محدود بشه به فیزیک بهدار و ریاضی غیور.
2 اردی بهشت: ◄ خسته شدم (وشدیم) بسکه تو حرفا و نوشته هامون از دلخوری ها و کدورت و ناراحتی های بچه ها با مهندس فراست و مهندس فراست با بچه ها گفتیم و شنیدیم و نوشتیم و خوندیم!! / البته استاد بنده خدا حق داره... به جز دو سه نفر بی ادب از این آریو کیدزی ها کی سر کلاس گیاه شناسی "هشت کتاب" سهراب می خونه؟ اون هم از تو گوشی؟ (اولاً من جزشون نبودم.. دوماً زین پس جهت سهولت و سرعت مطلب نویسی و نیز در راستای ترویج این مهم به جای ترکیب واژه ی طولانی و هجو "بچه های زراعت و اصلاح 86 دانشگاه رامین اهواز" از عبارت آریو کیدز استفاده می کنیم!) / اولین تجربه ی گذروندن شب تو خوابگاه دانشگاه (بعد از مکافات جیم شدن از جلو چشم نگهبانا!!)
3 اردی بهشت: ◄ جلسه آشنایی و معرفی تشکل در حال بازگشایی انجمن اسلامی؛ آمفی تئاتر دانشگاه!
5 اردی بهشت◄: میگن خوزستانیا (به خصوص آبادانیا) خیلی مهمون نواز و خونگرمن! خیلی خوبه ها.. اما امان از وقتی که یه مشت اصفهانی و یزدی و شیرازی (با اصالت شوشتری) بخوان ازاین خصوصیت سوء استفاده بکنن... اون وقت میشه 2 شبانه روز تلپ شدن 6 نفر آدم سر آقای مهمون نواز!!
6 اردی بهشت: ◄ امروز بالاخره ما هم بار و بندیلمونو بستیم و با یه وانت قراضه و راننده ی اوراق ترش عازم شهرک شدیم. خودمون هم پشت همون وانت کذایی ، روی کلی اسباب و وسیله نشستیم و...
8 اردی بهشت: ◄ داود دست خالی اومد اومد عیادتمون شهرک و با دست پر، با یه بطری 1.5 لیتری پر از نمونه واسه صباغان برگشت!! / اولین باری بود که این همه حشره و جونور یه جا می دیدم: موریانه، آخوندک، و... و حتی رتیل و عقرب و البته یه حشره ی کوچولوی خوشکل و خوشرنگ اما به شدت وحشت آور و کابوس زا به اسم دراکولا!! / با دومین اخراجی خوابگاه دانشگاه که الان ساکن شهرکه آشنا شدم: حیدر صارمی ؛ یه پسر با معرفت و نامردی چشیده!! که بعداً به اتفاق هادی حیدری (که از ترم پیش باش آشنا شده بودم) هم خونه ائیمون شدند!
9 اردی بهشت: ◄ هنوز که هنوزه درس استاد انصاری تموم نشده و جناب نادیان هم تا حالا سر کلاس نیومدند / آخرین جلسه کلاس انصاری (البته از نوع فوق العاده اش!!)
10 اردی بهشت: ◄ یه آقایی که هنوز هویت و اصالتش واسه خودمون هم روشن نشده یه پیف پاف کامل رو تو خونه خالی کرد و در و پنجره ها رو هم بست!... تا دو سه روز همه تنگی نفس داشتیم (خدا رو شکر که تونستیم راضیش کنیم و بریم بیرون{آخه قرار بود یا همه بریم یا هیچ کس!!} و گرنه مسموم هم می شدیم) / از وقتی شهرکی شدیم هنوز از ترس و کابوس این حشره های لعنتی بیشتر از نیم ساعت بلا انقطاع نتونستم بخوابم!
11 اردی بهشت: ◄ بابا بازم به آریو کیدزی ها...، بچه های خاک 86 یه ساعت تمام تو کلاس، بی کار منتظر بهدار نشستن و حتی با حرف و اصرار سید جاسم هم بی خیال قضیه نشدند! اخر سر هم آقا تشریف نیاوردند.... اما عزیزان که از رو نرفتند... ساعت بعدش که کلاس نداشتند دسته جمعی رفتن سر کلاس بعدی بهداروند!!! /
12 اردی بهشت: ◄ خوابگاه دانشگاه یه جنگ تموم عیار رو پشت سر گذاشت... مبارزه ی آبی رجایی ها و با هنری ها که دو سه تا مجروح هم داشت.... این وسط بچه های بی طرف شهرک حتی با پرچم سفید هم نمی تونستن جا به جا بشن!! / بالاخره ملق زدن های محمد تو اتوبوس کار دستش داد و به خاطر شکستن لامپ سقف دو تومن خسارت پرداخت فرمودند
13 اردی بهشت◄: آبِ خوردن تو شهرک نداریم... یخچالمون هم خالی بود و چیزی واسه خوردن نداشتیم ، فقط چای خشک (بدون آب جوش بهداشتی) و حتی بدون قند و شکر!!!!! سرویس هم واسه اهواز یا ملاثانی نیست. شب مارمولکای رو دیوار رو سوخاری می دیدم... یاد ماجرای محاصره ی کاسترو و چگوارا تو مزرعه های نیشکر کوبا افتادم... کاش لااقل یه مقدار نیشکر واسه مکیدن داشتیم!!
15 اردی بهشت: ◄ بعد از آز گیاه به طور رسمی دعوت شدم واسه جشن عروسی پسرداییِ قاسم جون (دل همگی آب)
18 اردی بهشت◄: آبروم رفته... هر جا، پیش هرکی که منو میشناسه میرم، ازم می پرسن تو ترم دومی چه جوری رد صلاحیت شدی؟ همه یه جور دیگه نگاهم می کنن و احتمالاً هزار تا فکر ناجور می کنن!! دوست دارم داد بزنم بابا به خدا من کار بدی نکردم!
20 اردی بهشت: ◄ خدائیش اگه سه نفر بچه های 6 راست نبودن، دو زار اردو خوش میگذشت؟ (بعضی ها که احتمالاً یه بوهایی یرده بودن شب قبل بی خبر رفتند دانشگاه... صبح هم که سرویس نبود و به عبارتی داشتند دورمون می زدند و واسه نبودن ما دسیسه چینی منظمی کرده بودند {مثل اینا هست که همیشه تئوری توطئه دارن و کابوس دشمن دارن ---- یعنی مثل مسئولای عزیز مملکتمون حرف زدم، نه؟}) اردوی دزفول اندیمشک شوشتر رو میگم
22 اردی بهشت: ◄ بالاخره تونستم به خودم غلبه کنم و یکشنبه صبح بیدار شم و هم صبحونه بخورم و هم سر کلاس طوبایی برم... تجربه ی جالبی بود ، اون هم با این همه تعریفایی که بچه ها از کلاسای طوبایی می کردند!
23 اردی بهشت: ◄ آخرین جلسه ی کلاس گیاه نظری2 استاد فراست ؛ نظر خواهی کتبی خانم مهندس از بچه ها که خوندن علنی اونا و لذت شنیدن نظر دیگران و تطبیق اولویت های ذهن بقیه با فکر خودم و خنده های ناشی از چند تا پیشنهاد و نظر با لحن شوخی و محتوای هجو جلسه رو جذاب و به یاد موندنی کرده بود؛ حسن ختام کلاسای گیاه بود.
25 اردی بهشت: ◄ برگزاری نمایشگاه بسیج دفاع مقدس تو سوله با حضور چشمگیر بچه های کلاس
28 اردی بهشت◄: " - استاد آخرین جلسه است؟ - آره... دیگه آخرین جلسه ای که کلاً با من داشتید."
یه ترم هفته ای یه سکشن و یه ترم هفته ای دو سکشن آز گیاه هم تموم شد و رفت تو آرشیو خاطره هامون!.. حیفم میاد کلاسو ترک کنم.. من که همیشه واسه اتمام کلاسای گیاه (به خصوص این ترم) لحظه شماری می کردم... دلمون واسه همین کلاسای کسل کننده و سخت و دیرگذر و حرص درآر هم تنگ میشه!!
29 اردی بهشت◄: امتحان آز شیمی فرشته مهدیه، کلاس 2 ... یه امتحان صد درصد سالم و منصفانه (مدیونید اگه فکر کنید بعضی ها سوالای لو رفته رو داشتند و به بقیه هم نمی دادند تا مثلاً قضیه لو نره!!)
31 اردی بهشت◄ بالاخره این عقربا کار خودشونو کردند و یکی از چوچولو هاشون نیششو حواله ی پای حسین برمک کرد(که از هفت روز هفته شش روز و نیمشو تو شهرک میگزروند) و نصف شبِ شبِ امتحان اورژانسیش کرد!
صبح روز بعد مهندس نظری بعد از اینکه کلی بچه ها رو متقاعد کرده بود که حادثه ی دیشب ربطی به قطعی برق نداره، کلی هم سرزنششون کرده بود که خودتون مقصرید و دیگه تکرار نشه ها!!
1 خرداد◄: انتخابات انجمن اسلامی، کتابخونه (اولین انتخاباتی که تو دانشگاه شرکت کردم) / امتحان آز خاکشناسی / شب برق و آب شهرک قطع شد و ما هم تو اون گرما در به در !
6 خرداد◄ آخرین جلسه کامپیوتر سیروس جعفری... مبحث سرچ و ایمیل و... ؛ فکر می کنم روش نمی شد، میخواست غیر مستقیم به بچه ها آی دی بده!! / امتحان آزمایشگاه گیاه 2 که چقدر هم کوفت بود! با کلی هرباریوم قدیمی و خراب و غیر قابل تشخیص.
8 خرداد: ◄ آخرین جلسه ی خاک نادیان / شب محمد یه مار یک ، یک و نیم متری وحشتناک رو زنده شکار کرد ( به این میگن لر اصیل، نه محمد بلاگری!!) منتها حیف که از بس سرشو تو دستاش فشار داد، مار بیچاره خفه شد و مرد!! البته این عکس مربوط به مار قبلیه که هم کوچیکتر بود و هم مرده شکار شده بود!
9 خرداد: ◄ اکثر بچه ها رفتند... من البته تونستم به خودم غلبه کنم و بمونم شهرک... حدود سه چهار نفریم. شهرک و کل دانشگاه خیلی دلگیر و سوت و کور شدند!
12 خرداد◄: برداشت قارچ های پرورشی و به ثمر رسیدن نسبی زحمات آقایون یک چپ.
23 خرداد: ◄ امتحان کامپوتر / آریوکیدزی ها سرویس رفت و برگشت اهواز رو تحت سیطره اشون گرفتند و با یه موزیک اعصاب همه رو خورد کردند؛ هیچ اعتراض و دعوا و داد و بیدادی هم نتیجه نداره... [ دانلود کنید تا بفهمید: sajad true.mp3 حجم: 160kb ]
27 خرداد: ◄ خوب قاعدتاً اگه آدم تو کل یه ترم لای یه جزوه رو باز نکرده باشه (وحتی سر کلاس گوش نکرده باشه و ننوشته باشه) شبای فرجه و قبل از امتحان هم نخونه؛ مجبور میشه شب امتحان تا ساعت 3 و نیم صبح بخونه و باز ساعت 5 بیدار شه تا شاید شاید شاید بتونه با بدبختی یه دور روزنامه وار فقط جزوه رو بخونه!!
29 خرداد: ◄ امتحان گیاه ... قرار بود مطلقاً کسی تقلب نکنه ( و من هم نکردم).. منتها بعداً فهمیدم كلي از آقایون پاسخنامه های یه شکل تحویل دادند! (لعنت به من که دو زار استعداد تقلب ندارم) / خانم چرم قول خوابگاه ترم بعد رو به آقایون مهر 86 داد و حتی فرم خوابگاه هم بهشون داد که پر کنند! / امتحان فیزیک... گفتم که استعداد تقلب ندارم؛ اگه هم یه بار با شانس ، کسی زوری بهم تقلب بده (خودم که نمی تونم!) و بتونم از نعمت تقلب بهره ببرم؛ دنیا از این رو به اون رو میشه و همون یه کلمه کار رو خراب می کنه
30 خرداد: ◄ مراسم ساده و حقیرانه اما در خور توجه "مدار خورشید" (بزرگداشت دکتر شریعتی) توسط انجمن اسلامی دانشگاه با سخنرانی دکتر پیش بین؛ سوله ورزشی
1 تیر: ◄ آخرین امتحان این ترم واسه بچه های گروه و یکی مونده به آخرینش واسه من و داود و مسلم. /
4 تیر: ◄ امتحان مضخرف ریاضی... قربون آقای استاد گلمون برم ! (به قول محمد یه اعجاز دیگه تو ملاثانی) / شب با هادی حیدری تنهای تنهای تنها توشهرک درندشت!!
5 تیر: ◄ صبح با بدبختی یه بلیط واسه فردا محمد گرفتیم و من هم عصر با حسین مکتب عازم شدیم!!
12 تیر:◄ نمی دونم این مهدی حسینی چی داره که بعد از یه ترم هنوز همه از طریق من میخوان بهش سلام برسونن و خودم هم خیلی مشتاقم مدام تو اصفهان ببینمش!! / مهدی تو سالن کشتی مجموعه نیلفروش دانشگاه اصفهان در حال تمرین واسه تیم تکواندو دانشگاهه!
25 شهریور: ◄ دوباره یه ترم دیگه تموم شد تا با دیدن نمرات درخشان و امیدوار کننده امون (بعد از دو سه ماه بی خبری) از تو سایت؛ طبق رسم 13-14 ساله ی مدت تحصیل به فکر جبران مافات توی ترم بعد باشیم، البته با تلاش و برنامه ریزی(!!!) و این جور حرفایی که اصلاً به قیفمون نمی خوره!
۹ نظر:
سلام
جالب بود...خیلی جالب بود...خیلی جالب بود...
شاید حد اقل فایده خوندن خاطرات درک گذر زمان باشه...
به عنوان یه انتقاد کوچیک : بند های قبل از شروع تاریخ نگارتون پر از کلمات عربی و انگلیسیه و این نشون میده هیچ رسالتی در (پاس داشت!!!)زبان فارسی ندارینا!! :دی
24 اسفند رو هیچ وقت فراموش نکنین... 24 اسفند رو هیچ وقت فراموش نکنین.... 24 اسفند رو...
میتونین خیلی درس بگیرین از اون روز...من بعد از تجربه یه اتفاق مشابه به این نتیجه رسیدم که هر کس اختیار غیبت و حضور خودشو داره و این مساله چیزی نیست که بشه با هماهنگی حلش کرد...شاید خیلی خوشبینانس که بگیم جزء آزادیهای فردیه و نگیم بی معرفتیه...شاید!
اجازه؟!
مارمولکا رو سوخاری میکنین یعنی بعدش چی میشه؟؟؟
خداییش اگه ما آدم نوستالوژیستی مثه تو رو نداشتیم خیلی از خاطارات شیرینمون رو به همین زودی فراموش میکردیم! امیدوارم بروبچ قدرتو بدونن هرچند...؟!
میخوام درباره ی تک تک چیزایی که گفتی نظر بدم :
درباره ی استاد جعفری: وقتی شنیدم 20 نفر از بروبچ رفتن آموزش کامپیوترشون رو حذف کنن حساب خیلی چیزا دسم اومد!!
درباره ی خانم نیکنام: خداییش میخوام یه چیزی بهش بگم باز با خودم میگم استاده گناه داره! نمیدونم کسایی که اگه برگشونو با خودشون سر کلاس نیارن نمیتونن درس بدن و به دانشجو میگن که یادم رفته برگمو بیارم کلاس تعطیله چه جور استادین!!!
درباره ی استاد غیور: هرچند ریاضیمو نتونستم باهاش بگیرم ولی خداییش تو همون دو جلسه ای که اومدم سر کلاسش خیلی چیزا ازش یاد گرفتم ، خیلی چیزا جز ریاضی!!! تو هم اولش افسوس میخوردی که چرا با طوبایی نگرفتی اما الان که خیلی آسون ریاضیو پاس کردی و سر کلاس غیور کلی حال کردی میدونم که خیلی خوشحالی که با طوبایی نگرفتی!
خطاب به مهندس نظری : شما که این همه دم از امکانات شهرک(استخر،سونا،سالن ورزش...)میزدی چی شد که کم اوردی و درشو تخته کردی؟!
درباره ی مهمون نوازی خوزستانی ها : یادت رفته تو این چند ماهی که ملاثانی خونه داشتیم چی از دستشون کشیدیم؟ نمونش همون صاحب خونه ی نامردمون! تو که آدم نوستالوژیستی بودی چجور یادت رفت؟ شاید هم منظورت از خوزستانی ها، ایرانی های خوزستانه؟ اگه اینجوریه منم باهت موافقم . خیلی مردم خون گرم، مهمون نواز و دوست داشتنی هستن!
دباره ی جونورای شهرک : خداییش باید شهرک دانشگاهی رو به عنوان پارک حیات وحش ثبتش کنن! خیلی از گونه های کمیاب و در حال انقراض دنیا تو شهرک به فراوونی یافت میشن!
درباره ی هادی و حیدر : هادی جون یادمه هر وقت سربه سرت میذاشتیم میگفتی "من... مثه شما پررو ندیدم!" ما هم ترم بالایی مثه تو باحال ندیدیم! دوستون داریم...
درباره ی شیش راست : خداییش هر بار که تو شهرک اتفاقی می افتاد بچه های حراستی مستقیم میومدن سراغ بچه های شیش راست ! خوب از بس تابلو بودیم دیگه!
درباره ی قطع شدن برق شهرک : اون شب ما اومدیم دانشگاه و از اونجایی که تو خوابگاه رامون نمیدادن مجبور شدیم بریم تو نمازخونه! اونجا هم چنتا از برادران مخلص که در حال انجام وظیفه بودن میخواستن ما رو که بندازن بیرون! میگفتن خوابیدن شما اینجا مشکل شرعی داره!!!
درباره ی سجاد ترو : خیلی ها اولین باری که این آهنگو شنیدن بدشون اومد...اما بعد از یه مدت عاشقش شدن! شما هم دانلودش کنید شاید خوشتون اومد!
درباره ی استعدادت برای تقلب : ببین داداش هر کی رو...؟
درباره ی مدار خورشید : واسه شروع خیلی خوب بوده...جا داره از بچه های حراست هم به خاطر حضور فعالشون و به خصوص فرستادن فیلم بردار برای مراسم تشکر کنیم!
درباره ی مهدی حسینی : میدونی چی داره؟ یعنی چی داشت؟! مرام و مردونگی...چیزی که این روزا خیلی کمیاب شده!
سلام . خوشحالم بعد از یه هفته که به اینترنت وصل شدم دیدم شماهم آپ کردین نمی دونید چه حس خوبیه که یه آشنا آپ کنه . در ضمن من بازم می گم را جع به وضعیت خوزستان من طلبکار نیستم دلگیرم خیلی فرق بین آدم طلب کار و دل گرفته هست .
توی نظر پرشین من یه کلمه بود که تا حالا نشنیده بودم !!! ایرانی های خوزستان ؟؟؟؟ نکنه می خواین خوزستان رو مترادف یه کشور دیگه کنین ؟ مثل وقتی که می گیم ایرانی های عربستان ؟ ایرانی های کویت ؟ فراموش نکنید اینجا ایران است !! اگه قراره کسی رو جدا کنید بگید اقلیت غیر ایرانی خوزستان !
سلام
خوشحالم كه ويروس وبلاگ سازي مثل خوره افتاده به جون بچه هاي داشگاه.
با مهر
چارلي
چرا آریوبرزن کشته شد؟ چون می خواست از کشورش در برابر بیگانگان پاسداری کنه...اگه ایران به دست بیگانگان می افتاد اونها با خودشون زبان و فرهنگشون رو هم می اوردن و به دنبال اون زبان و فرهنگ ما نابود می شد.پس آریوبرزن در راه پاسداری از از کشورش(مردم+خاک+زبان+فرهنگ+...)کشته شد. تو هم اگه راس میگی و میخوای پیرو رهاش باشی باید از این چیزها پاسداری کنی...بویژه از زبان پارسی هرچند هیچ نشونه ای از این کار تو نوشته هات نمی بینم...
اين كه مطلب مي نويسيد خوبه ولي چرا اينقدر طولاني و خسته كننده
سلام ، رهبر عزیز حضرت آیت الله خامنهای فرمودند آزادی سخن و تظاهرات برای مصر ییها و تونسیها و همچنین مردم لیبی حلال است ، فقط میخواهم بپرسم آیا این آزادی فقط برای سنی هاست یا برای شیعیان هم هست ؟ چیزی که خیلی واضح است اینکه کشتن مسلمآنانی که فقط آزادی حقیقی میخواهند دوباره مد شده ، چه در خارج و چه در مملکت خودمآن.
ارسال یک نظر