۱۳۸۷ بهمن ۵, شنبه

کامرانفر: بیشتر از اینکه ما بحثمون در مورد آزمون برابری واریانس با یک مقدار باشه، دنبال نسبت دو واریانس هستیم
هنوز گیج خوابم! چرا؟ بابا ساعت 10 و نیمه... علی، خره، بیدار شو، چرا انقدر چرت می زنی؟ معتاد!

- کامرانفر: کای دو رو از فرمول... (xi.µ.)Σ ...
δ
خدا.. این فرموله چقدر آشناست! فکر کنم تو مبحث آمار که دیشب واسه امتحانِ امروز می خوندم بوده... اما حالا مال چی بود؟ اصلاً بود یا نبود؟

- کامرانفر: برابر است با: ss
. 2δ

ss ؟ یادش به خیر دوران قبل از دبستان... همیشه وقتی با حسن و حسام و محمد می رفتیم خونه مامان بزرگ تو اون کوچه های 24 متری کل دیوارها که پر بودند از انواع شعار واسه تفریج و سرگرمی می خوندم! همشون هم پر بودند از شعارای فوتبالی: "ss سرور pp" " اس اس سوراخه" . اما این دو سه ماهه چقدر از هرچی ss هست حالم به هم...

- کامرانفر: به این آزمون میگیم آزمون فیشر
{می خندم} .. آخی، مطلب زاده؛ زیستِ پیش! چقدر پیمان چاوشی مسخره اش کرد و بهش خندیدیم! بنده خدا خوب هم درس می داد ها! نمی دونم واسه چی بچه ها باهاش خوب نبودن!

{فریدون برازنده در رو باز می کنه و واسه اینکه مزاحم درس دادن استاد نشه، بدون اجازه و ساكت میاد تو کلاس}
- اِه چطوری فریدون؟
{کامرانفر چپ چپ نگاهمون می کنه ، فریدون هم جواب منو نمیده و میره سه ردیف عقب تر میشینه}
..
..
..
..
چند دقیقه است که چرت و پرت نوشتن تو سررسیدم رو ول کردم و زل زدم تو چشمای مهندس ایمان.. مهندس ایمانِ خوش اخلاق که همش در باره اش به این فکر می کنم که کاش به جای درس نفرت زای آمار یه درس دیگه رو باهاش میگذروندیم!

- کامرانفر: سطح زیر دو منحنی به یه میزان تغییر...؟ ... نمی کنه!
{یه جور به من که ردیف اول و بغل داود نشستم نگاه می کنه که تو ذهنم تصور می کنم الان کامرانفر داره پیش خودش فکر می کنه این دو تا که تنها جلو نشستن چه بچه های خوبی هستند... چه خوب گوش می کنن!! از این فکر خنده ام می گیره و یه لبخند گشاد خودشو زورکی می اندازه رو صورتم}

{داود که خنده ام رو میبینه، یه لحظه روشو بر میگردونه به سمت و من و زود دوباره مشغول نوشتن جزوه هاش میشه! تو همین یه لحظه با نگاش بهم می فهمونه که "گوش کن، بدبخت میشی ها.. این فرمول ها تو طرح 1و2 و ژنتیک و.. هم میان ها!" (قبلاً هم صد بار اینا رو بهم گفته) }

میرم تو فکر امتحان آمار... آخه این چه بدبختی ائیه؟ گناه من که از ریاضیات هیچی سر در نمیارم و در عوض عاشق کشاورزی هستم چیه؟ یعنی نباید بتونم یه لیسانس کشاورزی بگیرم؟!!! چرا این آمار لعنتی باید واسه ما پیش نیاز 8-7 واحد دیگه باشه؟ چرا من باید تو 9 یا حتی 10 ترم واحدامو پاس کنم؟
چطوره یه پست در مورد آمار تو آریو کیدز بذارم؟... * و شروع می کنم به نوشتن این خزعبلات*

- کامرانفر: ناشي از اینه که فرض اول H0 … عدد حاصل از توزیع کای اسکوئر تبعیت می کنه
گیجم! اصلاً نمی دونم چه مبحثی رو درس میده؛ کدوماشونو داده و کدوما رو میخواد درس بده!
رو جزوه داود می نویسم: "تو الان می فهمی چی میگه؟" داود هم می نویسه: "نه، لا، No"
فکر می کنم الکی میگه! یعنی کامل می فهمه اما یا میخواد شکست نفسی کنه، یا میخواد توقع من اَزش بالا نره و انتظار نمره ی بالایی ازش نداشته باشم که اگه یه وقت امتحانشو خراب کرد... یا شاید هم میخواد این دم امتحانیه گند نزنه به روحیه ام و امیدوارم کنه!!

مطلبیو که واسه پست تو آریو کیدز نوشتم می خونم... خودم حالم بد میشه؛ از خودم بدم میاد! نمی دونم چرا انگار یه جورایی به تنبلی و درس نخونی و حتی بعضی وقتا به آی کیو پائین و ذهن کندم افتخار میکنم؟ آخه چه کلاسی داره آدم یه درس رو سه بار بیافته؟ آخه حماقت و بی اراده و ضعیف النفس بودن کجاش قشنگه؟ تا کی؟ تا کی باید دروس ریاضیات و فیزیک و کلاً محاسباتی و .. رو نصفه برم سر کلاس و بدون گوش دادن به درس افتخار کنم که مخم دیگه نمیکشه؟!!!

{کامرانفر وسط حرفاش چشمش می افته به برگه ی خلاصه ی فرمول هام...}
- کامرانفر: Mp3 اشون کردی؟
{تو دلم جوابشو میدم: اینا تو یه data DVD هم جا نمیشن.. چه برسه به مخ mini floppy من!!
بالاجبار یه لبخندِ زهر ماری می زنم }

این آخرین جلسه ی آمارِ مهندس کامرانفر (البته فقط واسه من) رو هم به آخر می رسونیم
با طرح لبخندی
و ساعت امتحان رو به انتظار می نشینیم....
-به قول شاملو- "بی هیچ خنده ای"!!!

هیچ نظری موجود نیست: