یادمه تو یکی از نشست های انجمن اسلامی یه بابایی گفت : دانشجو باید همیشه سرش به کار خودش باشه و کاری به کار دیگران نداشته باشه...دانشگاه رامین کیلومترها تا نزدیکترین آبادی فاصله داره و اگه ما اینجا کاری هم بکنیم صدامون به گوش کسی نمی رسه ! پس بهتره هیچ کاری نکنیم !!!
با خودم گفتم : گور بابای دانشگاه و مشکلاتش ! به من چه که تو این دانشگاه همه سرشون به کار خودشونه ! حالا که همه همینو می گن و هیشکی واسه بهتر شدن اینجا کاری نمی کنه بهتره منم همین جوری باشم ...
از اون روز سرم رو انداختم پایین و کاری به کار هیچ کس نداشتم ...
ما رو فرستادن شهرک .اونجا مهندس نظری یه سطل آب با جارو داد دستمون و به ما گفت که باید خونه هایی رو که سال ها ویرانه بودن ، کفشون یه وجب گرد و خاک نشسته بود و از در و دیوارشون جک و جونور بالا می رفت تمیز کنیم !!! پس از چندی از این خونه ها به نام امکاناتی که خودش راه اندازی کرده بود یاد کرد در حالی که تنها در شهرک رو به روی ما باز کرده بود.من همه ی این ها رو دیدم و چیزی نگفتم...
یه شب به خاطر قطع شدن برق شهرک اومدیم دانشگاه . خواستیم بریم تو خوابگاه که نگهبان دم در جلومون وایساد و گفت : به من دستور دادن هیچ کدوم از شما رو تو خوابگاه راه ندم! رفتیم تو نماز خونه بخوابیم که یکی از برادران اومد و گفت : خوابیدن شما اینجا مشکل شرعی داره! باید برید بیرون! وقتی دید بچه ها هنوز هم نشستن گفت : اگه نرید بیرون همتون رو به زور می ندازم بیرون!!! و من باز هم چیزی نگفتم...
نیمه شب بود با چنتا از بچه ها داشتیم درس می خوندیم که برق رفت. به ناچار داشتیم زیر نور گوشی مطالعه می کردیم که یکی از بچه ها رو عقرب نیش زد ! از نگهبان اونجا خواستیم که برامون کاری بکنه اما اون بهمون گفت : به من ربطی نداره!!! فرداش مهنس نظری بهمون گفت : مقصر خودتون بودید!!! شما که می دونستید اونجا عقرب داره چرا رو تخت ننشستید درس بخونید؟!!! و من باز هم چیزی نگفتم...
واسه خوردن نهار رفته بودم سلف دانشگاه. جلوی چشمای من یه بابایی اومد یه ژتون داد و کارگر سلف به اندازه ی چند نفر براش غذا ریخت. من که کارت کشیدم برام یه نصفه کفگیر برنج ریخت و طوری نگام کرد که انگار پول این برنجو داره از کیسه ی باباش میده ! نهارم رو خوردم اما سیر نشدم . رفتم یه ژتون بگیرم که دیدم آقا پشت کامپیوترش نشسته ، برنامه ی دانلود منیجر رو باز کرده و داره واسه خودش دانلود می کنه!!! این در حالی بود که این همه دانشجو فقط هشت سیستم کامپیوتری توی سایتشون داشتن اونم با پهنای باند بسیار ناچیز !!! باز نشستم سر جام که نهار بخورم دیدم یه حشره های ریزی تو برنج دیده میشن!!! با چشمای خودم دیدم که خیلی ها دارن حشره ها رو از برنج جدا می کنن و می خورن! (پس از جدا کردن حشره ها ، برنج را میل می فرمایند!) بردمش پیش آشپز و گفتم اینا چین؟! گفت اینا برنج سوختن!!! برای اینکه به من ثابت کنه از این چیزا تو برنجشون پیدا نمی شه دیگو هم زد که یدفه چنتا از اون حشره ها(برنج سوخته ها!) اومدن بیرون! تا خواستم مچشو بگیرم دوباره دیگو هم زد و یه کفگیر برنج ریخت رو اون حشره ها!!! من همه ی این چیز ها رو دیدم و باز هم چیزی نگفتم...
تو سایت دانشگاه نشسته بودم و داشتم کار می کردم که یهو یکی از کارمند های سایت اومد و موس رو از دستم گرفت. اولش فکر کردم شبکه مشکلی پیدا کرده و می خواد درستش کنه اما با کمال پر رویی و بی شرمی پیج هایی رو که باز کرده بودم نگاه کرد!!! بهش گفتم داری چی کار میکنی؟! گفت : شما همیشه دارید اینجا دانلود می کنید و پیج های غیر علمی باز می کنید !! با اینکه نمی دونستم با دستور چه کسی دار این کار رو می کنه و چه کسی چنین حقی بهش داده اما باز هم چیزی نگفتم...
یه شب با سرویس های دانشگاه رفته بودیم اهواز. برگشتنی خواستیم سوار یه سرویس بشیم که راننده جلومون رو گرفت و گفت : این سرویس خانماست و شما نمی تونید سوار بشید!!! ازش پرسیدیم چرا نمی شه؟ شما از کسی دستور دارید؟ گفت ببینید : دخترا دنبن(دنبه اند!) و پسرا گربه !!! پس نباید کنار هم باشند!!! دیگه داشتم دیونه می شدم... هرچند به زور هم که شده سوار اون سرویس شدیم اما باز هم چیزی نگفتم...
یه شب دیگه سرویس رفته بود شهرک. راننده ی سرویس دانشگاه رامین که مست بود و بوی عرقش از ده کیلومتر به مشام می رسید با یکی از بچه ها درگیر شد و با سنگ افتاد دنبالش!!! همه ی اینها از جلوی دیدگان من گذشت و من باز هم چیزی نگفتم...
سرویس دانشگاه داشت از اهواز بر می گشت. یکی از دخترا ملاثانی پیاده شد. راننده سرویس درآورد گفت : دختره خونه خالی داشت؟! از شنیدن این حرفها جونم به لبم می رسید اما باز هم چیزی نمی گفتم...
سرانجام این چیزی نگفتن های من نتیجه دادن و شنیدیم که : رئیس حراست دانشگاه رامین یکی از دانشجویان رو کتک زده!!! و من باز هم چیزی نگفتم...و تو باز هم چیزی نگفتی ...و دیگران باز هم چیزی نگفتند...
۹ نظر:
استغفر ا..!
آدم یاد فیلمای هندی می افته.
خدائیش اگه اکثر این حرفایی که زدی از نزدیک ندیده بودم، عمری باور نمی کردم!!
همینه دیگه: "رامیییییییییین"
دو تا مسئله:
1- اولین باره می بینم از مشکلات دانشگاه حرف می زنی و اسمی از خوابگاه خودگردان و مشکلات ترم اولت نمیاری!!
2- ببین داداش... از اون جایی که بنده پس از گذروندن سلسله حوادثی مقداری ترسو شده ام؛ الان دارم به خاطر خوندن پاراگراف آخراز ترس عین بید به خودم می لرزم...
خیر از جوونیت ببینی... ما رو دوباره با بابک جون در ننداز (میدونی که هر چند روز یه بار میاد فقط آریو کیدزو بالا پائین می کنه و چند بار تا حالا خر منو چسبیده و منو هم مسئول تمام مطالب خوب و بد آریو کیدز میدونه!!!...)
ما ناچار به خود سانسوری هستیم
خیلی دردناکه که اینجوری سکوت کردین . نمیدونم شما اینجوری هستین یا نه اما یه عده معتقدن یا باید سکوت کرد یا فریاد کشید!
راه سومی هم هست....تو قضیه ی 7 نفره کردن اتاقای خوابگاه کوثر2 شخصا امتحانش کردم.جواب میده!
راستی دعوت شدین... شما هم بازی! ...خداییش خاطره نویسیتون خیلی برام جالبه.
به آقای حسن زاده:
ای خدااااااااااااااااا به پیر به پیغمبر این بلاگفای ...باز نمیشه از اون روز!اتفاقا پستتون احتیاج به کامنت داره خوبم داره! بلاگفا باز بشه میذارم میبینین
(پستتونو تو ریدر خوندمش!یه وقت نگین باز نشده چه جوری پستو خوندی!)
- چرا اصلا اون پستتون که ازش تقلید کردم رو یادم نمیاد!یه کم راهنمایی کنین...
- اختیار دارین تو بازی رام ندادین چیه؟ پرشن من رو به نمایندگی از آریو کیدزیا دعوت کردم ایشالا شما رو دعوت میکنه :دی
سلام
با عرض معذرت از بقیه آریوکیدزیا، بازم به آقای حسن زاده!:
تقصیر من نیست بلاگفا واقعا باز نمیشه نمیدونم مشکلش چیه...دیدم داره دیر میشه و موضوع کم کم داره بیات میشه و اینا... گفتم اینجا کامنت بذارم که فک میکنم دیر یا زود میخونینش
- تو همه این شونصد خط که تو پستتون نوشته بودین فقط و فقط اونجا که گفته بودین(دانشگاهتون) رو نتونستم تحمل کنم! دانشگاه خودتونه...تازه ما زودتر ازش میریم بیرون!!
- ببینین اگه منتظر این هستین که منم مث شما بگم (من به نعمت و برکت وجود پدر و برادر یا معلم و دوست و اینا به این طرز فکر رسیدم )خوب مطمئن باشین نمیگم! چون واقعا لازم نمیدونم بگم . میخوام بپرسم به نظر شما شخص مهمه یا حرفی که میزنه؟من که معتقدم برای برقراری ارتباط با یه وبلاگ اصلا لازم نیست بشینیم از هر راهی که شده تفتیش عقایدش کنیم و بعدشم خدایی نکرده اگه یه حرف درستی زد بگیم (چون این اصلاح طلبه یا اصولگراس چرت و پرت گفته!)
میدونم شما آزاده تر از این هستین که همچین کاری کنین ولی واقعا دلیل این حرفتونو درک نمیکنم که گفتین(فقط نميتونم با کسي که مشي و طيف فکريشو نميدونم رابطه برقرار کنم و حرف بزنم! تکليف ما رو پليز روشن کن بدونم طرز فکرت به کي يا چي نزديکه!....)
زنده باد مخالف و اینا شد شعار...خوبه..ایشالا سر فرصت بررسی کنیم ببینیم دیگه چیا شعاره!:دی
- راستی...بگم؟... حاظر نه...حاضر درسته!
سلام
چه عجب بالاخره اين آريوكيدز آپ شد !!! اول از هر چيزي به خاطر تغييراتي كه تو منو دادي تبريك ميگم ، ايده هاي جالبيه ... راجع به "چيزي نگفتم"هات هم بايد بگم كه يه عده معدودي هستن كه دارن واسه اين دانشگاه دل ميسوزونن اما مسلما اقليت اينجا نميتونه بر اكثريت برتري پيدا كنه ... به هر حال هر لحظه بايد به آينده اميدوار بود ... بايد اميدوار باشيم كه با تغيير و تحولات جديد روزنه هاي اميد هم در دانشگاه رامين پيدا بشه ...
راجع به داش علي و دوباره زندگي هم من بايد بگم كه نميدونم شما دوتا دعواهاتون سر چيه ولي ازتون يه انتقاد دارم و اونم اينه كه خواهشا اين دعواهاتون رو به همه وبلاگ ها نكشيد !!! همين ...
ah.vaghean dar nak bood.man nevisande raminian 2 hastam.shoma vebloge mano nadidin fek konam.man to weblogam chizhaee mineveshtam ke hata gharine tarside bood.age yadet biad blogfa ro ye modat baste boodan vase ax haee ke to weblogam zade boodam.ama tarsooha ziad hastan va ma dast tanha hastim.hala ke raees avaz shode fek konam behtar mmishe.movazebe khodet bash.sar mizanam.
سلام
نيمي از مساعلي رو كه گفتي با هم بوديم ولي هيچ كاري نكرديم
تنها كاري كه كرديم اين بود كه بين خودمون بحث كرديم ميدوني دليلش چيه
اينه كه ايراني مرده
اگه كمي فكر كنيم ميبينيم كه هيچ كاري نكرديم
انقدر ترسو و بيخيال شديم كه به جاي دنبال كردن چنين مساعلي مثل پيرزنا غرغر ميكنيم
من یه دختر رامینی ام با اینکه خوابگاهی نیستم اما مشکلات شما هارو درک می کنم حیف که نمی شه کاری کرد. براتون خیلی ناراحت شدم همین...خدابتون صبر بده
ارسال یک نظر