۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

مثلث برمودا ترم3


7مهر87: بالاخره قرار بود ترم3 هم به سلامتي شروع بشه .ما هم چند روز زودتر اومده بوديم تا يه اتاقي به چنگ بياريم وبراي اولين بار زندگي تو خوابگاه رو تجربه کنيم (البته از نوع درون دانشگاهيش) . ولي باخبر شديم که حذف و اضافه يه چند روزي به تعويق افتاده وما يه هفته اي الاف شديم (ولي بازم مي ارزيد) .بالاخره صاحب اتاقي شديم که.... بگذريم.
هنوَز به طور کامل مستقر نشده بوديم که يه فکري به کله ي يه بنده خدايي افتاد.مطرح شد -نظر خواسته شد -خيلي روش بحث شد -جنجال شد -صلح شد -دوباره بحث شد -نظريه داده شد -تصويب شد و خيلي از اين ‍))شد))هاي ديگه ولي هيچکدوم از مصوبات عملي نشد و وقع ما وقع !
نتيجه ي روزها بحث و شبها بيخوابي تشکيل کلاس(گروهي) بود که اونقدر عمرش کم بود که حتي نتونست صاحب اسم بشه.
جلسه اول: گفتن قوانين و چارچوب کلي و خيلي از حرفهايي که نبايد گفته مي شدَ مثل:

-وقتي همديگه رو ميبينيد سلام کنيد (يعني اين حرف واقعا لازم بود از طرف اون سخنران گفته بشه تا بچه ها انجامش بدند).
-کيا چه لباسي بپوشند و کيا چه لباسي نبايد بپوشند و چندتا مطلب ديگه (که خداييش اصلا دوست ندارم يادم بيفته که چه حرفهاي ديگه اي توسط اون شخص بنده خدا زده شد.)
ولي مهم اين بود که نبايد گفته ميشد ..که شد...! اون موقع بود که براي اولين بار حس کردم دوباره نشستم سرکلاس اول دبستان و آقا معلمم داره تربيتم ميکنه .... ولي کدوم آقا معلم؟!!!

بايد جنبه هاي مثبت جلسه اول رو هم يادم بيفته. مثل تعيين کادر مديريتي يعني اون 4نفر (که خداييش کار درستي بود البته اگه تو کارها باهاشون مشورت هم ميشد و تصميمات يکجانبه گرفته نمي شد).
جلسه دوم: !
فقط در مقابل جلسه ي دوم ميشه علامت تعجب گذاشت. چه اتفاقاتي که در جلسه ي دوم رخ نداد –چه حرفهايي که زده نشد و چه حرف و حديث هايي که بعدا به گوشمون رسيد. چرا عملا آقايون بايد به دو گروه تقسيم ميشدند؟ چرا گروه کثير (البته به قول خودشون) بايد اينهمه در مورد کلمات گفته شده توسط اون بنده خدا(سخنران) حساسيت بخرج ميدادند؟ اصلا تو ذهنشون چي بود که اينقدر با تشکيل کلاس مخالف بودند ولي....ولي ما موافق بوديم؟
حداقل با اون تفکراتي که از کلاس و از اون شخص بنده خدا تا اون زمان داشتيم خيلي به آخرش اميدوار بوديم.
جلسات بعدي: آموزش قارچ صدفي ـ آموزش قارچ دکمه اي
دوباره حرف و حديثهايي پيش اومد ولي اينبار از اون ناحيه)یعنی طرف خانوما) بود . حتي به انتخاب نماينده ها هم اعتراض شد و...
اون شخص بنده خدا که براي تشکيل اين کلاس خيلي خيلي زحمت کشيده بود ناراحت شد به قدري که حتي تصميم گرفت کلاس رو منهل کنه....ولي نکرد.
ادامه پيدا کرد و به بهترين قسمتش رسيد که همون کلاس زبان انگليسي بود. با اين حال که انگليسيم خيلي ضعيف بود و تقریبا هيچي نمي فهميدم ولي سعي کردم سر همه ي کلاسهاش حاضر باشم.(البته بايد بگم درسته که انگليسيم خيلي ضعيفه ولي ترم1 زبان رو13 گرفتم که نسبت به نمرات کلاس خوب بود. اينم از محاسن/ معايب استاده ديگه !)

کلاس طراحي و کامپيوتر و... هم تشکيل شد. اون شخص بنده خدا خيلي کارش سخت شده بود. با اينکه عملا کار آموزش دادنش تموم شده بود و آموزششو داده بود ولي چون « ليدر» بود بايد ادامه ميداد .
فکر کنم بعد از کلاس طراحي بود که يه مشکل ديگه پيش اومد. درواقع يه حرف کوچولويي زده شد که نزديک بود يه اتفاق خيلي بزرگ رخ بده ويه شخص ديگه اي بيگناه مجازات بشه که به حمدلله اين سوءتفاهم برطرف شد.
لُپِ قضیه این بود که لیدر میگفت خانوما از جمله خانم ع گفته یکی از آقایون سر کلاس حرفای زشتی به خانوما زده و خانم ع کلی گریه کرده!!!!!!!! (حالا کِی این اتفاق افتاده بوده که نه من دیدم و نه هیچکدوم ازآقایون دیگه... والا نمیدونم؟!!!)
چیزی نمونده بود که جناب آقای لیدر با نوشتن گزارشی از این اتفاق (بازم میگم ما اتفاقی ندیدیم!) پای مبارک حراست رو بطور علنی (بازم تاکید میکنم بطور علنی) به ماجرا باز کنه که با درایت چندتا از آقایون صورت نگرفت.
تا اینکه با تحقیق وتفحص یاران گمنام امام زمان!(همون چندتا از آقایون) یه چیزایی بدست اومد که....... .
معلوم شد که اون خانم ع بیخبر از کل ماجرا بوده و اونم مثل ما نه چیزی دیده و نه چیزی شنیده و گریه هم نکرده!
نکته جالبش این بود که کسی نباید منکر این بشه که جناب آقای لیدر با شخص متهم از ترم اول میونه ی خوبی نداشت و... و شاید(فقط میگم شاید) این فرصت خوبی بوده برای انتقام و حذف دشمن.....!
که به حمدلله اين به اصطلاح سوءتفاهم برطرف شد و بهتر بگم کودتا نافرجام موند.
نميدونم چرا دوباره کلاس ميخواست تعطيل بشه. احتمالا جناب آقای لیدر ازنافرجامی کودتای فوق الذکر بدلیل عدم همکاری بچه ها دلگیری مرحمت نموده بودند (جملم خوب بید؟!) که با اصرار بچه ها نتونست کلاسو منهل کنه.
بالاخره رسيديم به قسمت اصلي داستانمون:
جلسه ي آخر:
يعني اون شب کلاس زبان (که به نظر من هيچ اتفاق قابل توجهي نيفتاد)
نشون دادن عکسي که کاريکاتور نبود – بزرگ شدن يا بزرگ کردن ماجرايي که ماجرا نبود – اطلاع کامل حراست از قضيه اي که مهم نبود و تعطيلي کلاسي که تازه شروع شده بود.

من که فکر کنم جناب آقای لیدر هم از ادامه دادن کلاسها خسته شده بود. نتيجش انهلال کلاس! چرا؟(نميدونم)
قرار شد ليدر خسته کنار بره و بقيه ي بچه ها کلاس رو ادامه بدند البته از طريق امور فرهنگي نه حراست !
کار داشت بخوبي پيش ميرفت که...... که يه اتفاق خيلي جالب رخ داد که من اسم اونو (( مثلث برموداي ترم3 )) گذاشتم.
مثلثي که بين حراست و حاج آقا (امور فرهنگي) تشکيل شد و منجر به غرق شدن کلاس و بچه ها شد تا نتونيم کلاس رو از طريق امور فرهنگي ادامه بديم.
شايد شما از خودتون بپرسيد که مثلث 3ضلع ميخواد پس ضلع سوم اين مثلث کي ميتونه باشه ؟ منم براي به جواب رسيدن موضوع رو موشکافانه بررسي کردم و به جايي(شخصي) رسيدم که اصلا دوست نداشتم برسم. براي همين پيش خودم موضوع رو مختومه فرض کردم و به خودم گفتم همونطور که مثلت برمودا هنوز کشف نشده مثلث برموداي ترم3 هم کشف نشده باقي بمونه بهتره !

اگر واقعا شخصي بوده ( که متاسفانه بوده ) که اين وسط کار مخابرات رو بر دوش ميکشيده به نظر من يه عذر خواهي به کل بچه هاي کلاس بدهکاره. البته دوست دارم اگه اون الآن داره اين پست رو مي خونه به خودش و ما قول بده که ديگه تکرارش نکنه . چه تو دانشگاه و چه تو جامعه.
اینجا بود که تازه فهمیدم چرا آقای حسن زاده (علیجون) اینهمه تو جلسه دوم حرص و جوش میخورد و میگفت : جناب آقای لیدر تشکیل کلاس چارت میخواد و باید روند بخصوصی رو طی کنه نه اینکه به خاطر ارتباطی که (متاسفانه) با حراست داری با یه تلفن کلاس تشکیل بدی. هنوزم از دست خودم ناراحتم که چرا حرف علیجون رو قبول نکردم و از جناب آقای لیدر حمایت کردم. علیجون میدونست کلاسی که با یه تلفن درست بشه مطمئنا میشه با یه تلفن خرابش کرد...که کرد!

به هر حال کل داستان فوق رو سعی کردم بیطرفانه عین حقیقت رو بنویسم چون مطمئنم بسیاری از این اتفاقات بدرستی منعکس نشده بخصوص برای خانومای همکلاسی! البته تقصیریم ندارید چون تنها راه خبردارشدنتون از ماجراها همین جناب آقایX هست که .....(که منم بودم با مظلوم نمایی همه چیز رو به نفع خودم تموم میکردم←ولی شما باور نکنید!)
در پايان هم جا داره بگم اگه خدايي ناکرده در مطالبم چيزي نوشته بودم که باعث ناراحتي بعضی از دوستام شدم از همينجا و بدين وسيله ازشون عذر خواهي ميکنم .
جالبه بدونید من این مطلب رو آخر ترم3 نوشتم. الان که آخر ترم5 هست دوباره بازبینی و اصلاحش کردم که خدایی ناکرده توش غرضورزی نباشه . بدلیل جلوگیری از ایجاد چالش و شاید اینکه به اشتباه حس میکردم احتمال پشیمونی جناب آقای X زیاد باشه تا الان از ارائه ش خودداری کردم. امیدوارم وقتی بدست شما میرسه و میخونیدش مثل من احساس پشیمونی نکنید
یا اگه هم پشیمونید جرئت گفتنشو داشته باشید.
« تنها راه انتقام از زندگي شاد بودن است » (دکتر شريعتي)
شاد باشيد

۷ نظر:

ناشناس گفت...

سلام دمت گرم ولي آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا آخه مومن توكه ميخواستي بگي چرا زودتر نگفتي زودتر نگفتي تا شايد جلوي مثلث هاي برمودا هايي كه بعد از اون خيلي برا رسيدن به منافع خودشون و عرض اندام خودشون و نابودي خيلي هاي ديگه ساختند و بعد هم نابودش كردند و با نابوديش خيلي هاي ديگه رو هم نابود كردند آره رفيق ما هم مثل تو از طرفداران پرو پا قرص ليدر بوديم چون قبولش داشتيم به خاطرش دعوا كرديم بحث كرديم و ... به اين اميد كه ليدر رو سفيدمون ميكنه ولي ليدر كم آورد و با كم آوردنش هم ما رو ضايع كرد و هم كلاس رو (كل ورودي زراعت و اصلاح 86 )رو تبديل كرد به يه گروهي آشوبگر كه تصميم داشتند جو دانشگاه رو متشنج كنند و قرار شد از جلوي تمام فعاليت هاشون تو دانشگاه گرفته بشه هيچ كس هم مسيوليت قضييه رو بر عهده نگرفت ولي يه روز از يه دوستي شنيدم كه ميگفت : خيلي بده كه آدم آخرتش رو به خاطر غرورش خراب كنه ولي كو گوش شنواهنوز هم قبول ندارند كه اشتباه كردند و لا اقل يه معضرت خواهي از همه بكنند گرچه كه معضرت خواهي هم دردي رو دوا نميكنه اما با زهم مرهمي است بر زخم ها افراد گروه البته يه معذرت خواهي رسمي و اختصاصي هم به اون بنده خدايي كه پيش چشم بچه ها(بيشتر خانم هاي همكلاسي)به عنوان عامل لغو كلاسها شد بدهكاره(آقاي م.غ) كه انصافا حقش نبود با اون همه زحمتي كه كشيد اون جوري خرابش كنند. الان دارم فكر ميكنم كه شايد خود منم مقصرم اگه اون روز يه كم از حسن زنم نسبتا به آقاي ليدر(بنده خدا)ميكاستم ميتونستم يه كم واقع بينانه تر به قضيه نگاه كنم و شايد يه تلاشي براي جلوگيري از يه كلاس بدون چارت(به قول عليجون)ميكردم ولي پشيموني فايده نداره فقط ميگم متاسفم

msd گفت...

سلام دوست عزيزي كه هنوز به فكر كلاس و مشكلاتشي
اگه اين پوستو همون موقع ميزاشتي بهتر بود
اون موقع بچه بوديم و فكر ميكرديم هرجا كه ما هستيم بايد يه آرمان شهر باشه ، ولي الان ديگه انچنان واسم جالب نيست چون ميدونم آرمان شهر روياي بچه هاست و هر جا كه باشيم بايد انتظار همچين آدمايي رو داشته باشيم.
بهترين راه اصلاح خودمونه ، اگه من اصلاح شم ميتونم امثال ايشون رو به راحتي درك كنم ، هر كس مشكلات خودشو داره متناسب با مشكلاتش و وجود خودش شخصيتش پا ميگيره و ما نبايد انتظار داشته باشيم ديگران بخاطر ايجاد آرمان شهر ما شخصيتشونو تغيير بدن

ناشناس گفت...

راستي يادم رفت بگم يه استادي سر كلاس معارف ميگفت مثلث زندگي انسان هم دو ضلع داره ايمان و عوامل محيطي درست مثل مثلث برموداي كلاس ما اما آخرش با تلاش بچه ها برا پيدا كردن ضلع سوم استاد ضلع سوم رو هم ژنتيك فرض كرد و معما رو حل كرد به اميد اينكه ضلع سوم مثلث كلاس ما هم خودش دست به اعتراف بزنه و معما رو حل كنه البته با اين پست تا حدودي كشف شد ولي نه به طور رسمي (ادامه نظر اول)

محسن سیفی گفت...

سلا به آریوبرزن های عزیز
والا ما که از این پست سر در نیاوردیم ... چ.ن همش با x و y و ... و این و اون و ... بود ...
به هر حال ایشالله امیدوارم مشکل (که نمیدونم اصلاً چشه) حل شده باشه ...
واستون آرزوی موفقیت می کنم ...

Hassanali گفت...

بسمی تعالی
با درود و سلام خدمت مقام معظم رهبری، خانواده های گرانقدر شهدا، جانبازان و ایثارگران و آزادگان عزیز و سربازان گمنام و جان بر کف امام زمان (عج) و ... -خلاصه یه عالمه از این صحبتا-
بنده به علت اینکه به شدت ذی نفع می باشم و نیز تنها کسی می باشم که نام حقیرم در این پست آمده است از گذاشتن کامنت صرف نظر کرده بودم اما الان نظرم عوض شد و گذاشتم ؛دی

handsome گفت...

سلام به همه بروبچ زراعت و اصلاح راستش من اصلا از این کلاسا خبر نداشتم و سر هیچکدوم از جلساتشم نرفتم.وخوشحالم هستم که تو هیچکدوم از این ماجراها درگیر نشدم.راستش به منم گفتن که بچه ها دو جبهه شدن و با همم اختلافات عمیقی دارن و منم باید یه گروه رو قبول کنم وبا اونا بشم ولی من از همون اولشم که اومدم با همه بچه ها دوست بودم و با کسیم مشکل نداشتم.که الان جا داره یه گله از چندتا از بچه ها بکنم که بعد از رفتن من کلی حرف پشت سرم زدن و خیلی اضحار رضایت کرده بودن که دیگه من اونجا نیستم.راستش الانم خودم نمیدونم چرا همچین حرفایی زدن.من که بدی بهشون نکرده بودم خلاصه هنوزم چندتا از بچه ها اونقدر خاطرم رو می خوان که از این حرفا ناراحت شدن و بهم زنگیدن و همه چی رو گفتن.ولی میگم من بازم از دستشون ناراحت نیستم.بیخیال


هر جا میروم تو را میبینم!
نمی دانم تو بزرگی یا دنیا کوچک است!!!

ناشناس گفت...

سه‌لاو له گياني پاكي په‌روانه
له‌و عشق پاك و بي له‌ك و جوانه

سه‌لام handsome گيان
بزان هه‌ر چي روژه هام له بيرت
هيوادارم له زنيت سه‌ربه‌رز و پيروز باي.
موجته‌با لوتفي