۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

آرشيو مطالب كيدزو مي خوندم... يه عالمه خنديدم، يه عالمه ها!. بعدشم يه عالمه بيشتر دلم سوخت... چه روياهايي كه تبه گشت و گذشت.
چه نقشه هايي داشتيم و چه زورهايي كه نزديم و حرص هايي كه نخورديم و جاواهايي كه سك نزديم و اچ تي ام هايي كه خراب نكرديم و لوگوهايي كه به عشق كيدز درست نكرديم!
بدون اينكه رو در وايسم (به قول يكي از دوستان... همون بدون رو در بايستي!) حيفم اومد اينا رو نذارم (البته شايد به عنوان يه پست نمي بود بهتر بود!):
تابستوني كه گذشت نه، تابستون قبليش درست كردم

(براي دانلود كليك كنيد)


۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

مثلث برمودا ترم3


7مهر87: بالاخره قرار بود ترم3 هم به سلامتي شروع بشه .ما هم چند روز زودتر اومده بوديم تا يه اتاقي به چنگ بياريم وبراي اولين بار زندگي تو خوابگاه رو تجربه کنيم (البته از نوع درون دانشگاهيش) . ولي باخبر شديم که حذف و اضافه يه چند روزي به تعويق افتاده وما يه هفته اي الاف شديم (ولي بازم مي ارزيد) .بالاخره صاحب اتاقي شديم که.... بگذريم.
هنوَز به طور کامل مستقر نشده بوديم که يه فکري به کله ي يه بنده خدايي افتاد.مطرح شد -نظر خواسته شد -خيلي روش بحث شد -جنجال شد -صلح شد -دوباره بحث شد -نظريه داده شد -تصويب شد و خيلي از اين ‍))شد))هاي ديگه ولي هيچکدوم از مصوبات عملي نشد و وقع ما وقع !
نتيجه ي روزها بحث و شبها بيخوابي تشکيل کلاس(گروهي) بود که اونقدر عمرش کم بود که حتي نتونست صاحب اسم بشه.
جلسه اول: گفتن قوانين و چارچوب کلي و خيلي از حرفهايي که نبايد گفته مي شدَ مثل:

-وقتي همديگه رو ميبينيد سلام کنيد (يعني اين حرف واقعا لازم بود از طرف اون سخنران گفته بشه تا بچه ها انجامش بدند).
-کيا چه لباسي بپوشند و کيا چه لباسي نبايد بپوشند و چندتا مطلب ديگه (که خداييش اصلا دوست ندارم يادم بيفته که چه حرفهاي ديگه اي توسط اون شخص بنده خدا زده شد.)
ولي مهم اين بود که نبايد گفته ميشد ..که شد...! اون موقع بود که براي اولين بار حس کردم دوباره نشستم سرکلاس اول دبستان و آقا معلمم داره تربيتم ميکنه .... ولي کدوم آقا معلم؟!!!

بايد جنبه هاي مثبت جلسه اول رو هم يادم بيفته. مثل تعيين کادر مديريتي يعني اون 4نفر (که خداييش کار درستي بود البته اگه تو کارها باهاشون مشورت هم ميشد و تصميمات يکجانبه گرفته نمي شد).
جلسه دوم: !
فقط در مقابل جلسه ي دوم ميشه علامت تعجب گذاشت. چه اتفاقاتي که در جلسه ي دوم رخ نداد –چه حرفهايي که زده نشد و چه حرف و حديث هايي که بعدا به گوشمون رسيد. چرا عملا آقايون بايد به دو گروه تقسيم ميشدند؟ چرا گروه کثير (البته به قول خودشون) بايد اينهمه در مورد کلمات گفته شده توسط اون بنده خدا(سخنران) حساسيت بخرج ميدادند؟ اصلا تو ذهنشون چي بود که اينقدر با تشکيل کلاس مخالف بودند ولي....ولي ما موافق بوديم؟
حداقل با اون تفکراتي که از کلاس و از اون شخص بنده خدا تا اون زمان داشتيم خيلي به آخرش اميدوار بوديم.
جلسات بعدي: آموزش قارچ صدفي ـ آموزش قارچ دکمه اي
دوباره حرف و حديثهايي پيش اومد ولي اينبار از اون ناحيه)یعنی طرف خانوما) بود . حتي به انتخاب نماينده ها هم اعتراض شد و...
اون شخص بنده خدا که براي تشکيل اين کلاس خيلي خيلي زحمت کشيده بود ناراحت شد به قدري که حتي تصميم گرفت کلاس رو منهل کنه....ولي نکرد.
ادامه پيدا کرد و به بهترين قسمتش رسيد که همون کلاس زبان انگليسي بود. با اين حال که انگليسيم خيلي ضعيف بود و تقریبا هيچي نمي فهميدم ولي سعي کردم سر همه ي کلاسهاش حاضر باشم.(البته بايد بگم درسته که انگليسيم خيلي ضعيفه ولي ترم1 زبان رو13 گرفتم که نسبت به نمرات کلاس خوب بود. اينم از محاسن/ معايب استاده ديگه !)

کلاس طراحي و کامپيوتر و... هم تشکيل شد. اون شخص بنده خدا خيلي کارش سخت شده بود. با اينکه عملا کار آموزش دادنش تموم شده بود و آموزششو داده بود ولي چون « ليدر» بود بايد ادامه ميداد .
فکر کنم بعد از کلاس طراحي بود که يه مشکل ديگه پيش اومد. درواقع يه حرف کوچولويي زده شد که نزديک بود يه اتفاق خيلي بزرگ رخ بده ويه شخص ديگه اي بيگناه مجازات بشه که به حمدلله اين سوءتفاهم برطرف شد.
لُپِ قضیه این بود که لیدر میگفت خانوما از جمله خانم ع گفته یکی از آقایون سر کلاس حرفای زشتی به خانوما زده و خانم ع کلی گریه کرده!!!!!!!! (حالا کِی این اتفاق افتاده بوده که نه من دیدم و نه هیچکدوم ازآقایون دیگه... والا نمیدونم؟!!!)
چیزی نمونده بود که جناب آقای لیدر با نوشتن گزارشی از این اتفاق (بازم میگم ما اتفاقی ندیدیم!) پای مبارک حراست رو بطور علنی (بازم تاکید میکنم بطور علنی) به ماجرا باز کنه که با درایت چندتا از آقایون صورت نگرفت.
تا اینکه با تحقیق وتفحص یاران گمنام امام زمان!(همون چندتا از آقایون) یه چیزایی بدست اومد که....... .
معلوم شد که اون خانم ع بیخبر از کل ماجرا بوده و اونم مثل ما نه چیزی دیده و نه چیزی شنیده و گریه هم نکرده!
نکته جالبش این بود که کسی نباید منکر این بشه که جناب آقای لیدر با شخص متهم از ترم اول میونه ی خوبی نداشت و... و شاید(فقط میگم شاید) این فرصت خوبی بوده برای انتقام و حذف دشمن.....!
که به حمدلله اين به اصطلاح سوءتفاهم برطرف شد و بهتر بگم کودتا نافرجام موند.
نميدونم چرا دوباره کلاس ميخواست تعطيل بشه. احتمالا جناب آقای لیدر ازنافرجامی کودتای فوق الذکر بدلیل عدم همکاری بچه ها دلگیری مرحمت نموده بودند (جملم خوب بید؟!) که با اصرار بچه ها نتونست کلاسو منهل کنه.
بالاخره رسيديم به قسمت اصلي داستانمون:
جلسه ي آخر:
يعني اون شب کلاس زبان (که به نظر من هيچ اتفاق قابل توجهي نيفتاد)
نشون دادن عکسي که کاريکاتور نبود – بزرگ شدن يا بزرگ کردن ماجرايي که ماجرا نبود – اطلاع کامل حراست از قضيه اي که مهم نبود و تعطيلي کلاسي که تازه شروع شده بود.

من که فکر کنم جناب آقای لیدر هم از ادامه دادن کلاسها خسته شده بود. نتيجش انهلال کلاس! چرا؟(نميدونم)
قرار شد ليدر خسته کنار بره و بقيه ي بچه ها کلاس رو ادامه بدند البته از طريق امور فرهنگي نه حراست !
کار داشت بخوبي پيش ميرفت که...... که يه اتفاق خيلي جالب رخ داد که من اسم اونو (( مثلث برموداي ترم3 )) گذاشتم.
مثلثي که بين حراست و حاج آقا (امور فرهنگي) تشکيل شد و منجر به غرق شدن کلاس و بچه ها شد تا نتونيم کلاس رو از طريق امور فرهنگي ادامه بديم.
شايد شما از خودتون بپرسيد که مثلث 3ضلع ميخواد پس ضلع سوم اين مثلث کي ميتونه باشه ؟ منم براي به جواب رسيدن موضوع رو موشکافانه بررسي کردم و به جايي(شخصي) رسيدم که اصلا دوست نداشتم برسم. براي همين پيش خودم موضوع رو مختومه فرض کردم و به خودم گفتم همونطور که مثلت برمودا هنوز کشف نشده مثلث برموداي ترم3 هم کشف نشده باقي بمونه بهتره !

اگر واقعا شخصي بوده ( که متاسفانه بوده ) که اين وسط کار مخابرات رو بر دوش ميکشيده به نظر من يه عذر خواهي به کل بچه هاي کلاس بدهکاره. البته دوست دارم اگه اون الآن داره اين پست رو مي خونه به خودش و ما قول بده که ديگه تکرارش نکنه . چه تو دانشگاه و چه تو جامعه.
اینجا بود که تازه فهمیدم چرا آقای حسن زاده (علیجون) اینهمه تو جلسه دوم حرص و جوش میخورد و میگفت : جناب آقای لیدر تشکیل کلاس چارت میخواد و باید روند بخصوصی رو طی کنه نه اینکه به خاطر ارتباطی که (متاسفانه) با حراست داری با یه تلفن کلاس تشکیل بدی. هنوزم از دست خودم ناراحتم که چرا حرف علیجون رو قبول نکردم و از جناب آقای لیدر حمایت کردم. علیجون میدونست کلاسی که با یه تلفن درست بشه مطمئنا میشه با یه تلفن خرابش کرد...که کرد!

به هر حال کل داستان فوق رو سعی کردم بیطرفانه عین حقیقت رو بنویسم چون مطمئنم بسیاری از این اتفاقات بدرستی منعکس نشده بخصوص برای خانومای همکلاسی! البته تقصیریم ندارید چون تنها راه خبردارشدنتون از ماجراها همین جناب آقایX هست که .....(که منم بودم با مظلوم نمایی همه چیز رو به نفع خودم تموم میکردم←ولی شما باور نکنید!)
در پايان هم جا داره بگم اگه خدايي ناکرده در مطالبم چيزي نوشته بودم که باعث ناراحتي بعضی از دوستام شدم از همينجا و بدين وسيله ازشون عذر خواهي ميکنم .
جالبه بدونید من این مطلب رو آخر ترم3 نوشتم. الان که آخر ترم5 هست دوباره بازبینی و اصلاحش کردم که خدایی ناکرده توش غرضورزی نباشه . بدلیل جلوگیری از ایجاد چالش و شاید اینکه به اشتباه حس میکردم احتمال پشیمونی جناب آقای X زیاد باشه تا الان از ارائه ش خودداری کردم. امیدوارم وقتی بدست شما میرسه و میخونیدش مثل من احساس پشیمونی نکنید
یا اگه هم پشیمونید جرئت گفتنشو داشته باشید.
« تنها راه انتقام از زندگي شاد بودن است » (دکتر شريعتي)
شاد باشيد

۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

هر چند لحضه یک بار نگاهی به جزوه می ندازه، به سمت تخته سیاه بر می گرده و چیزهایی رو که خونده اونجا می نویسه. پس از نوشتن، دوباره نگاهی به تخته سیاه می ندازه و اون چه رو که نوشته با صدای بلند می خونه. گاهی هم برای اینکه زحمت جابه جایی در این مسیر رو به خودش نده، رو به روی جزوه می شینه، دستش رو جلوی پیشونیش می گیره و جوری که به گمان خودش ما نمی بینیمش از جزوه رو خونی می کنه!
گاهی هم به خودش زحمت می ده و جمله های جزوه رو کمی تفسیر می کنه یا واژگان رو جایگزین می کنه اما این تفسیرها نمی تونن از یه جمله بلندتر بشن و گهگاهی ناچاره میان همین تفسیرها نگاهی به جزوه بندازه تا برخی واژگان رو که چند لحظه پیش خونده و حالا فراموش کرده به یاد بیاره!
این رفتارش منو یاد اون استادی می ندازه که پس از اینکه یادش اومد جزوشو خونه جا گذاشته، کلاس درسو تعطیل کرد!
یادمه نخستین جلسه ی درسش تنها و تنها به آشنایی با دانشجویان گذشت!
هرچند گاهی تو کلاس قدم می زد ولی نگاهش بیشتر به سمت خواهران بود و گهگاهی که ما تیکه می نداختیم، نگاهکی سرد هم به ما می نداخت! نام هر کدوم از خانم ها( خواهران) رو که می خوند تا ایشون ریشه ی خودش، نام و نام خانوادگیشو رو نمی کرد دس بردار نبود! گاهی از این هم جلوتر می رفت تا اونجایی که تلاش می کرد با طرف یه رابطه ی خویشاوندی یا دوستی پیدا کنه!

گاهی جو کلاس اون چنان صمیمی می شه و استاد چنان گرم صحبت با خواهرانه که فراموش می کنه موجودات مذکری هم تو این کلاس هستن که نیاز به توجه دارن!!! برخی از آقایون(برادران) هم که بدجور شاکی می شن، تیکه هایی بهش می ندازن که ضایع شدن استاد جلوی خواهران همان و پکیدن برادران از خنده همان!
درسی که ایشون آموزگارشه عملی به حساب می یاد. اما تا به حال ما حتی یک بار هم چشممون رنگ آزمایشگاه رو ندیده! خود استاد نبود امکانات آزمایشگاهی رو دلیل این کارش می دونه اما یکی از بچه ها می گفت از استاد دیگه ای خواسته روش و مواد یکی از آزمایش های خیلی ساده رو بهش نشون بده!!!

اين درس در سه سکشن جداگانه ارائه شده ولی استاد هر هفته این سه سکشن رو در یک کلاس تئوری برگزار می کنه تا اینجوری از هدر رفتن وقت خودش و ما جلوگیری کرده باشه و هیچ کسی هم نیست که بپرسه اگه ایشون واسه برگزاری سه جلسه ی دو ساعته پول می گیره، چرا تنها یک کلاس تئوری دو ساعته برگزار می شه؟!
با خودم گفتم بیام این پیامو بنویسم و ...! ولی آخرش به این نتیجه رسیدم که اون یه استاده، یه استاداي رامینی از نوع سرويسيش! من هم یک دانشجوام، یک دانشجوی رامینی! گویا رامین باید همه چیزش به هم بیاد! و تا هنگامی که همه چیزش به هم می یاد، همینجوری که هست می مونه!

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

اختصاصات اعجاب برانگیز رامین


!: اکثر مکالمات این پست عین جملات و برخی نقل به مضمون می باشند، بدون هیچ اغراقی

الف(: به رسم برائت از هرگونه مستعملات تدخینی
1-
-: تازه گیا فلان مشکل رو پیدا کردم، باید برم دکتر
-:خوب آقای فلانی، مال سیگاره، دو ماه نکش، خوب میشه!
-:دو ماه؟!!! تو بگو بمیر ولی سیگارتو بکش!!!!!!!

2-
-: فلانی، خیلی داری زیاده روی می کنی ها؛ بد جور همیشه بوی سیگار میدی ها!
-: بابا سه سال دیگه اینجائیم؛ بذار عقده هامو خالی کنم، رفتم خونه میذارم کنار {به شوخی:} آخه لا مذهب، من باید دود به دود سیگار بکشم!

3-
-:مای فیوریتی! این چه سیگاریه می کشی؟ لااقل یه سیگار آدم وار بکش نه این آشغال که معلوم نیست چی ها توشه!
-:ولم کن عامو، خوردم به خنسی! یه باکسشو می گیرم هزار تومن؛ یه چی مثل وینستون لایت شده پاکتی سه و سیصد!

4-
-:خیلی با سیگار حال می کنی ها، نه؟
-:اصل حاله؛ دیشب "کنستانتین" رو دیدی؟ دم مردنش هم چه صفایی می کرد با سیگار!
-: خوب بنده خدا چار روز دیگه می افتی سقط میشی
-:اومدیم فردا تو خیابون یه ماشین فرتی زیرمون کرد مردیم، خو آدم اون دنیا (...)ش نمی سوزه که چرا تو جوونیش یه پاکت سیگار نکشیده؟

!سایر ادله استعمال دخانیات محترم: چهار ماه دیگه ارشد د ارم – آدم میره دو ساعت سر کلاس این(..... ....) پدر سوخته؛ دمارش در میاد – مشکل خانوادگی دارم، میخوام تا برم دکتر از سرم بندازدش – {به شکل غیر مستقیم:}عاشق شدم !!!! و...
اشکال زیر سیگاری های موجود در خوابگاه رامین: انواع ظروف شامل: بشقاب، ماهی تابه، کاسه، سینی سلف، قندون، ظروف یه بار مصرف و قوطی های کنسرو، و... - انواع جزوات درسی – پاکت سیگار و کبریت – جعبه ی شیرینی، نبات و... – خاک انداز وباز هم و غیره!

ب): نمره گرفتن از اساتید

1-
-:به نظرت با فلان استاد چه کار کنم؟ میندازتم، مشروطی هم هستم!
-: لری بلدی؟
-: لری؟ نه متاسفانه!
-:طوری نیس، برو بهش بگو من هم بختاری ام، فقط چند سال اصفهان زندگی کردم؛ تضمینیه!

2-
-:استاد، می دونم ها! این روزا همه میان الکی میگن داریم مشروط میشیم که خیر سرشون معدل ببرن بالا... خدائیش روم نمیشد بیام، اما خدا وکیلی مجبورم، این ترم دم مشروطی ام اگه میشه...
{دو تا از خانم های اصلاحی که اتفاقاً معمولاض نمره های تاپی هم دارن به همین منظور وارد میشن}
استاد: خوب شما یه دقیقه صبر کن، کار خانم ها رو راه بندازم{خدا رو شکر میکنم که دکم نکرد... الکی خودمو با گوشیم سرگرم می کنمکه دختر ها هم حرفشونو راحت به استاد بگن}
{بعد از رفتن آبجی ها}استاد: خوب حالا ببینم، بولوتوث چی داری؟
-: جانم؟ استاد من گوشیم اصلاً بولوتوث نداره!
-: گوشی به این باریکی مگه میشه بولوتوث نداشته باشه؟ {خدا خدا می کنم یه وقت فکر نکنه خالی بستم!}... خیلی خوب؛ حالا برو ببینم چی کار می تونم برات بکنم
-:اِه، استاد خواهش می کنم؛ حداقل یه نگاه به لیست بندازین یا لااقل اسممو بنویسین یه جا یادتون نره!
-" نه؛ یادم می مونه، برو {این آقای استاد اصلاً فامیل منو بلد نبود!}

جملات جالب دیگه در همین مورد: فلان استاد؟ بابا یه cd براش رایت کردم، 4نمره بهم اضاف کرد – برو یه رفرنس یا یه مقاله انگلیسی ازش بگیر، بده بیرون ترجمه کنن، حله! – بهش گفتم شب امتحان اسهال داشتم، ششمو سینزده کرد!

ج): من باب فعالیت های صنفی فرهنگی در رامین:
1-
-: چرا نمیای واسه شوری صنفی کاندید بشی؟
-:نمی تونم به خدا، نه حوصله کار اجرایی دارم، نه وقت و عرضه اشو!
-: مگه چه کار قراره بکنی؟ مگه قبلی ها چه کار کردن؟ همین که دو ترم پول خوابگاه نمیدی نمی ارزه؟

2-
-:فلانی، انصافاً بیا واسه شوری مرکزی انجمن اسم بنویس، به خدا نیرو به درد بخور هیچی نداریم
-: (..)م خله؟ همینم مونده بیام انجمن، تا ترم آخر پشت سرم هزار تا حرف بزنن!!
{امثال "بدون مرز" خوشحال باشن که تئوری اثبات شده اشون بازم جواب داده!}

3-
-:فلانی، اولا خیلی می اومدی دفتر سر می زدی؛ دیگه پیدات نیس؟
-:خیلی خوشم میاد از (......)؟ بیام ریخت اون مرتیکه (.. ...) رو ببینم یا یه مشت (....) و (... ...) رو؟

4-
-:علی انقدر رفتی انجمن چی شد؟ هر کی یه (...)ی بلند کرده؛ تو چی؟

د): متفرقه:
1-
-:پسر خوب، سینی از سلف میاری لااقل برو بذار سر جاش؛ بیت الماله!
-:تو گیر یه سینی هستی؟ بیچاره برو ببین چقدر چقدر ازمون می دزدن، ککشون هم نمی گزه!

2-
{باورم نمی شد، بعد از دو ترم و خورده ای مسئول خوابگاه یه نجار آورده که یه تخته واسه کمدم برش بده!}
سرپرست خوابگاه: آقای حسن زاده، تخته هه به دستتئن رسید؟
-: ممنون، بله! اما هنوز امتحانش نکردم ببینم اندازه است یا نه
-: نه؛ اندازه است. فابریک خودشونه؛ یه کمد شکسته تو انبار داشتیم، از اون کندم!
{نو دلم، در حالی که دوس داشتم کلمو بکوبم تو سه گوش تیز دیوار!}:خو یعنی نمیشد این کار رو دو ترم پیش انجام بدین آیا؟

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

از بس خوابیدم خسته شدم!

می خوام چشامو باز کنم اما انگار مژه هام بدجوری تو هم فرو رفتن و به این آسونی ها از هم جدا نمی شن...

از خواب که پا می شم همه ی استخونام درد می کنن. با خودم می گم : یه خورده دیگه می خوابم شاید این خستگی از تنم در بره!

اما هر چی بیشتر می خوابم بدنم کوفته تر و خسته تر می شه...

به زور خودمو از تخت می کشونم پایین و می رم سمت حموم که دوش بگیرم. به اون سمت که می ری همیشه یه کاغذ پوسیده و رنگ پریده رو دیوار خود نمایی می کنه :

هم خوابگاهی عزیز! لطفا نظافت را رعایت فرمایید... با سپاس!

از ظاهرش پیداست دسته کم سه چهار سال پیش اینجا چسبوندنش و به همین خاطر به سختی می شه نوشته هاشو خوند...

دوش می گیرم و بر می گردم اتاق . یادم می افته که شامپو رو تو حموم جا گذاشتم . تو راه به دیوار که نگاه می کنم می بینم اون کاغذ پوسیده رو کندن و جاش یه کاغذ دیگه چسبوندن :

برای جلوگیری از نثار... به بستگان خود موارد زیر را رعایت کنید :

از ریختن ..م خود در اطراف روشویی خودداری کنید...

و ...

با خودم می گم گویا اون نوشته ی کهنه و فرسوده دیگه اثر بازدارندگی خودشو از دست داده...

گویا رامینیان امروز...

دره حموم رو که باز می کنم می بینم پوسته ی خالی شامپو یه گوشه افتاده! باورم نمی شه فقط در عرض چند دقیقه...(یادم میاد که تو رامین خیلی چیزای بدتر از این دیدم که چنین موردی دربرابرشون چیزی نیست!)

با خودم می گم شاید بهتره این گزینه رو هم به گزینه های روی کاغذ جدید اضافه کنم !

این کارو نمی کنم چون می دونم زمانی که نوشته های روی اون کاغذ هنوز درخشندگی خودشون رو از دست نداده بودن ، رامین خیلی بهتر از امروز بود...

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

کلاس آرومیه...همه ی کسایی که می دونن سخنان شیرین استاد مانند لا لا یی اون ها رو به خواب می بره ، ردیف های آخر کلاس نشستن تا بتونن این دو ساعتو با خیال راحت چرت بزنن...

هنگامی که پدر گناهی انجام می ده یا لقمه ی حرامی می خوره شیطان از همین راه وارد نطفه ی فرزندش می شه و اینجوری فرزند هم مانند پدرش به سمت گناه میره...

چون استاد توی کلاس قدم می زنه ناچارم چشمای خودمو نیمه باز نگه دارم تا اگه نگاش به من بیفته بتونم خودمو زودی جمع و جور کنم.اما این سخنان استاد مانند آب سردیه که سر تا پای منو می لرزونه و خوابو از چشام می پرونه...

تا امروز هر بار نگاه استاد به من می افتاد، بدون اینکه بدونم چی می گه ، با چشمای خواب آلود سرمو به نشونه ی تایید براش تکون می دادم تا مبادا استاد بفهمه که من همش خوابم و دارم دسش می ندازم...

با خودم میگم شاید ژنی به نام ژن گناه وجود داره که از پدر به فرزند میرسه...از این فکر خندم میگیره!

به همراه یکی از بچه ها با استاد درباره ی اختیار انسان و تاثیر محیط بحث می کنیم. پس از دادن پاسخ هایی که ما از درکشون عاجزیم کلاس بدجوری نا آروم میشه و استاد از کوره در می ره :

ما تو این دانشگاه هر کی رو بخوایم می بریم کمیته ی انتخابی(منظورش کمیته ی انضباطی بود!) و براش حکم می زنیم هیشکی هم نمی تونه بهمون بگه بالای چشت ابرو!
وضعیت امروز کشور ما هم جوریه که هر دانشجویی تو پروندش حکم داشته باشه هیج جا بهش کار نمی دن...

پس از شنیدن سخنان استاد لبخندی رو لبام می شینه و خیلی آروم پلکامو رو هم می زارم اما دیگه ناچار نیستم اون ها رو نیمه باز نگه دارم...





یه روز با سرویس های دانشگاه رفته بودیم اهواز...خیابونا خیلی شلوغ بودن و گروه هایی از مردم که بیشترشون جوونای بیکار بودن کنار خیابون وایساده بودن. انگار چشم براه بودن تا کسی بیاد یا چیزی بشه...

یه بابایی دوربین بدست اون ور خیابون وایساده بود و از مردم فیلم می گرفت.با خودم گفتم این بابا باید از کارمندای صدا و سیما باشه این بهترین فرصته واسه بچه معروف شدن!

تندی پریدم اون ور خیابون و خودمو انداخنم جلوی دوربین! تا به خودم اومدم دیدم همه دارن از جلوی اون دوربین در میرن و خودشونو تو هر سوراخی شده قایم می کنن که اون باباهه ازشون فیلم نگیره...
با خودم گفتم این اهوازی های بیچاره چقدر خجالتی ان ! آخه دوربین که ترس نداره تازه بعدش می تونید کلی هم جلو رفیقاتون پز بدید که آره ما هم رفتیم تو تلیویزیون!!!

منتظر بودم که اون آقاهه بیاد سمتم و چیزی بپرسه اما اون فقط یک لحظه دوربین رو به سمت من برگردوند و رفت...انگار همون یک صحنه ای که از من فیلم گرفت براش کافی بود و چیزی بیشتر از اون هم نمی خواست...

این روزها خیابونای اهواز حال و هوای خاصی داره و منو یاد دوران بچگیم می ندازه. اون روزها معلم کلاس درسو تعطیل می کرد و ما رو با خودش به خیابون می برد. یه بابایی پشت بلندگو فریاد میزد و ما هم هر چه او می گفت تکرار می کردیم...

اون روزها بلند گو ما رو کنار هم نگه می داشت اما امروز کسی که پشت بلندگو بود با فریادهای خودش ما رو از هم دور می کرد...




نمی دونم تا حالا شده تو سایت دانشگاه نشسته باشید و مسئول سایت یهو از پشت میزش بلند شه و مستقیم بیاد سراغ شما و ازتون بخواد این پیج های غیر علمی رو که باز کردید ببندید؟!
تا حالا از خودتون پرسیدید چرا مسئول سایت میون این همه آدم مستقیم میاد سراغ شما؟ یا ایشون از کجا فهمیده شما این پیج های غیر علمی رو باز کردید؟!

پیشتر از یکی از دوستام شنیده بودم نرم افزار هایی هستند که به کمک اون ها می شه صفحه ی نمایش کامپیوتر هدف رو از هر جای دیگه ای تو شبکه نگاه کرد و همه ی کارای اونو زیر نظر گرفت! اما چون با شبکه آشنایی زیادی نداشتم این حرفشو باور نکردم. اما اتفاق هایی که تو سایت دانشگاه می افتاد منو درباره ی این نرم افزار ها خیلی کنجکاو می کرد...

یه روز تو سایت کمیاب رفتم تو بخش نرم افزارهای شبکه.این بخش پر از نرم افزراهای جاسوسی و کنترل کامپیوتر ها از راه دور بود که می تونستند کاربرد مفید هم داشته باشند:

...نام نرم افزاری می باشد که به کمک آن مدیران شبکه می توانند بر روی سیستم های کارمندان نظارت نموده و اقدامات انجام داده شده توسط آن ها را نظارت کنند. در این نرم افزار صفحه نمایش هر یک از کارمندان را می توان به طور کامل مشاهده نمود و می توان دریافت که هر کاربر اکنون در حال انجام چه کاری می باشد...

از ویژگی های این نرم افزار می توان به موارد زیر اشاره نمود: نمایش صفحه نمایش کاربران- قابلیت عکسبرداری از محیط کاری کاربران- کنترل کامل سیستم کاربر موجود در شبکه- قابلیت کنترل موس و صفحه کلید- قابلیت فیلم برداری از محیط سیستم کاربر- قابلیت قفل نمودن سیستم کاربر و یا خاموش کردن آن و...

یکی از بچه ها می گفت: یه روز تو سایت دانشگاه نشسته بودم و پیج های زیادی باز کرده بودم که خودم هم نمی دونستم بعضی هاشون چی هستن و از کجا بازشون کردم! یدفه مسئول سایت اومد و بهم گفت: اون پنجره ی دانلود رو ببندید!!!

بهش گفتم من که چیزی دانلود نمی کنم! در جوابم گفتند که : شما داری یه فایل ام پی تری دانلود می کنی که اندازش 4.9 مگابایته!!!
میون پنجره ها که گشتم دیدم آره یکی از لینکایی که باز کردم همون فایلیه که مسئول سایت می گن!

تا حالا در این ضمینه قانونی پیدا نکردم ولی گمان نمی کنم به هیچ بهانه ای(بازدید برخی دانشجویان از سایت های غیر علمی و...)بشه تا این حد به حریم شخصی افراد تجاوز کرد....